جوان در قرآن
قرآن فصل جوانى را فرصت استثنایى عمر انسان مىداند. این واقعیت در آیات متعدد، با تعبیرات گوناگون مطرح شده است. گفتههاى قرآن در باب شناخت نیرو و استعداد جوانى به دو بخش گزارش و ارزشگذارى، قابل تقسیم است:
گزارشها
در بخش گزارش، قرآن از رخدادهاى تاریخى یاد مىکند که به دست جوان طرّاحى و اجرا شده است. در این قسمت، هم اتفاقات تلخ و هشداردهنده که اشاره به آسیب پذیرى فوقالعاده این قشر دارد، مطرح مىشود و هم از شاهکارهاى مثبت و سرنوشتساز آنان سخن به میان مىآید.
اقدام همراه حضرت موسى علیه السلام به نابودى غلامى (یعنى جوانى که تازه صورتش موى و سبیل در آورده بود)، به این دلیل که به نیروى تهدید شده نسبت به پدر و مادرش تبدیل شده بود، گواهى است بر آسیب پذیرى جوان. قرآن مىگوید: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ» (کهف /74)
«پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا این که به نوجوانى برخوردند پس معلم موسى او را کشت».
همراه حضرت موسىعلیه السلام راز و رمز این اقدام به ظاهر ناخوشایند را، این گونه توضیح داد:
«وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً» (کهف /80)
«اما آن نوجوان (که کشتم) پدر و مادر با ایمان داشت و ترسیدیم که آن دو را به طغیان و کفر بکشاند.
ماجراى پسر نوح و هلاکت او به دلیل مخالفت با پدرش، نمونه دیگرى است براى آسیبپذیرى جوان؛ چه آن که تعبیر «بُنَىّ» به معناى جوان است. چنانکه در آیات: یوسف /5 و لقمان /13 و صافات /12 به همین معنا مىباشد. و سیره قوم نوح نیز این بود که روحیه مخالفت با نوح علیه السلام را در سنین جوانى در فرزندانشان پرورش مىدادند. در روایتى آمده است:
«کان الرجل منهم یأتى بابنه و هو صغیر فیقفه على رأس نوح فیقول یا بنى ان بقیت بعدى فلا تطیعن هذا المجنون» 1
«سیره هر مردى از قوم نوح این بود که پسرش را در خردسالى مىآورد بالاى سر نوحعلیه السلام و مىگفت: اگر بعد از من زنده بودى، از این مرد دیوانه پیروى مکن».
سیره تبلیغاتى تربیتى قوم نوح چونان جا افتاده بود که نوحعلیه السلام در مقام مناجات با پروردگارش عرض کرد:
«إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً» (نوح /27)
«همانا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مىکنند و جز نسل فاجر و کافر به دنیا نمىآورند».
موج سیره تبلیغاتى مخالفان کنعان پسر نوح را نیز در سنین جوانى به دور از دید پدرش به کام خود برد، به گونهاى که ترس از طوفان هم نتوانست او را به همراهى با پدر وا دارد.
«وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِى مَعْزِلٍ یَا بُنَىَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ. قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ» (هود /43 - 42)
«نوح فرزندش را که در گوشهاى بود، صدا زد: پسرم همراه ما سوار شو و با کافران مباش گفت: به زودى به کوهى پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ کند».
در بخش گزارشهاى مثبت، قرآن به نقل مواردى مىپردازد که جوان صرفاً به دلیل روحیه فضیلت پذیرى ویژه این مقطع سنى به اقدام تاریخى و آموزنده دست یازیده است:
نمونه یک:
حضرت ابراهیمعلیه السلام در جوانى به رشد لازم دست یافت و بر اساس آن به سراغ بت شکنى و پى آمد منفى آن شتافت.
«وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِىأَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ» (انبیاء /51 - 52)«ما رشد ابراهیم را از پیش به او دادیم و به او آگاه بودیم آن هنگام که به پدر و قوم او گفت این مجسمههاى بى روح چیست که همواره آنها را مىپرستید».
«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ» (انبیاء / 58-60)
«همه بتها را قطعه قطعه کرد مگر بزرگ آنها را، بدین منظور که شاید به سراغ آن بیایند. گفتند: که با بتهاى ما چنین کارى را کرده است؟ بى تردید او از ستمگران است. گفتند: شنیدهایم که جوان ابراهیم نام درباره بتها سخن مىگفته است».
نمونه دوم:
اسماعیل، در سنین نوجوانى در اوج بردبارى و حلم، قدم نهاد و در پاسخ مشورت خواهى پدرش که خواب دیده بود وى را سر مىبرد، گفت: به مأموریتت عمل کن و خواست خداوند را انجام بده مرا ثابت قدم خواهى یافت:
«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَنَادَیْنَاهُ أَن یَاإِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ» (صافات /101 - 105)
«ما به ابراهیم بشارت نوجوان حلیم و بردبار را دادیم، هنگامى که آن غلام در عرصه فعالیت، همکار پدرش شد، ابراهیم گفت: پسرم: خواب دیدهام که تو را ذبح مىکنم، نظرت در این باره چیست؟ گفت: پدرم: دستورى که به تو داده شده اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت. وقتى هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین اسماعیل را بر زمین گذاشت، او را ندا دادیم کهاى ابراهیم، آن مأموریتى که در عالم خواب به عهدهات گذاشته شده بود، انجام دادى ما این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم».
نمونه سوم:
حضرت یوسفعلیه السلام در سالهاى جوانى ظرف وجودش مالامال حکمت و علم شد و در پناه خداوند از آزمون جنسى به بهاى سالها زندگى در زندان، سربلند بیرون آمد،
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (یوسف /22 - 24)
«وقتى یوسف به کمال جسمى و روحى رسید، به او حکم و علم دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم و آن زن که یوسف در خانهاش بود، از او تمناى کامجویى کرد و درها را بست. گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده و مهیاست، یوسف گفت: پناه مىبرم به خداوند و او پروردگارم است که مقام مرا گرامى داشته است. همانا ستمگران به رستگارى نمىرسند و آن زن قصد او را کرد و او نیز - اگر برهان پروردگار را نمىدید - قصد وى را مىکرد. این گونه کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم، زیرا او از بندگان مخلص ما بود».
نمونه چهارم:
موسى علیه السلام در جوانى رنگ کاخ نشینى که رفاه زدگى و مسؤولیتنشناسى است، بر خود نگرفت؛ بلکه بر عکس در پى همکارى با مظلومان و ستیز با ستمگران بر آمد:
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ. وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِیعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ» (قصص /14 - 15)
«وقتى موسى به کمال جسمى و عقلى رسید، ما به او حکمت و دانش دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم. او موقعى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دید که با هم مىجنگیدند، یکى از پیروان او بود و دیگرى از دشمنانش، آن کس که از پیروان او بود، مدد خواست، موسى مشت محکمى بر سینه آن دیگرى زد و به حیات او پایان داد».
نمونه پنجم:
موسىعلیه السلام پس از بعثت و رسیدن به مقام رسالت، وقتى به مصر بازگشت و مشغول دعوت به دین و مبارزه با دستگاه خودکامه فرعونى شد، با استقبال صادقانه جوانان مواجه گردید و تنها مجموعهاى از کم سن و سال ترهاى قوم بنى اسرائیل راه او را پیش گرفتند. در حالى که ترس شکنجه فرعون و اشراف خودى، بر آنها سایه افکن بود.
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ» (یونس /82)
«پس به موسى ایمان نیاوردند جز جوانانى از قوم او، در حالى که مىترسیدند از این که در معرض شکنجه فرعون و سران خودشان قرار بگیرند».
نمونه ششم:
در ماجراى اصحاب کهف، قابل مطالعه است که تعدادى از کاخ نشینان جوان، به جنگ و مخالفت با محیط آلوده به شرک، بت پرستى و خود کامگى برخاسته و به قصد حفظ ایمان و باورشان به زندگى در آسایش و رفاه پشت پا زده و راه هجرت و آوارگى را در پیش گرفته و با انتخاب زندگى جدید، خواب و مرگ ویژه خود، معجزه یاد ماندنى را در تاریخ به ثبت رساندند:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» (کهف /14 - 13)
«ما داستان آنها را به حق، براى تو بازگو مىکنیم، آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت شان افزودیم. ما دلهاى آنها را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز غیر او معبودى را نمىپرستیم که [اگر چنین گوییم] سخنى به گزاف گفتهایم».
تمامى داستانهاى بالا بیانگر نوعى رابطه بین سنین جوانى و پاى بندى به ارزشها، پاکىها و پرخاش بر ضد گرایشها و سنتهاى باطل است.
واژههاى: «غلام»، «بلغ اشدّه»، «ذریة» و «فتیة» که همه به مقطع سنى معین اشاره دارد، قطعىترین دلالتش این است که در این فصل از زندگى، انسانها گرایش نیرومندى نسبت به گزارههاى یاد شده دارند و باید آن را پاس داشت.
منبع:
سید ابراهیم سجادی، فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره چهل و شش