ازدواج حضرت زهرا علیهاالسلام با امام علی علیهالسلام
چون فاطمه ی زهرا از مرتبه ی صبا (کودکی) به درجهی نساء رسید، اکابر قریش به خِطبهاش (خواستگاری) مبادرت نمودند. آن سرور صلیاللهعلیهوآله به سخن ایشان التفات نفرمودی و چون از پیامبر سؤال کردند در جواب فرمود: کار او وابسته به امر حق است.از سلمان فارسی منقول است که روزی اصحاب در مسجد نشسته، سخنِ سیدةُالنساء در میان داشته، میگفتند که: اکابر قریش از آن سرور صلیاللهعلیهوآله التماس این معنی نمودند، به درجهی قبول نیفتاد. مرتضی علی هنوز از این مقوله ظاهر نکرده. گفتند: غالبِ ظنّ آن است که فقر، مانع اوست.پس کسی گفت: با من موافقت مینمایید که به زیارتش رفته به خِطبهی فاطمه ترغیب نماییم؟ اگر از مَمَرِّ (به خاطر) فقر عُذری میگوید، مددکاری کنیم. گفتند: آری. ... | ![]() |
آنان به طلبِ حیدر کرّار برآمدند و در آن وقت امیرالمؤمنین در نخلستانی، شتر را آب میداد. چون نظرِ فیضْ اثرش بر ایشان افتاد، قدمی چند به استقبال آمده، استفسار حال نمود.
او را گفتند: یا اباالحسن! هیچ خصلتی از خصایل محموده نیست که تو را در آن بر همهی مؤمنان سبقت نباشد و نزدِ سید کاینات صلیاللهعلیهوآله منزلتی داری که هیچ کس را با تو در آن مشارکت نیست. چرا به خطبهی فاطمه مبادرت نمینمایی؟
امیرالمؤمنین آب در دیده گردانیده، گفت: رغبتی که مرا در این امر است مافوق آن متصوّر نیست، لیکن حیا و فقر مانع میشوند.
او را گفتند: یا ابالحسن! تو خود میدانی که دنیا نزد خدا و رسول، اعتباری ندارد، باید که قِلَّتِ مال به هیچ حال، تابعِ این مقال نگردد.
پس امیرالمؤمنین علیهالسلام ، به زیارت رسالتْ پناهی صلیاللهعلیهوآله شتافت، در زمانی که آن سرور به منزل اُمّ سلمه تشریف داشت.
چون امیر حلقه بر در زد، هم امّسلمه گفت: کیست؟ آن سرور فرمود: برخیز و در بگشای که این مردی است که خدا و رسول را دوست میدارد و خدا و رسول، او را دوست میدارند.
گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! کیست این مرد که دربارهی او چنین گواهی میدهی؟
فرمود: برادر و پسر عمِّ من علیبن ابیطالب است.
ام سلمه میگوید: به سرعت تمام دویده، در بگشادم. سوگند به خدا که قدمْ درون ننهاد تا مادامی که من به حرم خانهی خود درآمدم.
آن گاه سیدالمرسلین [او را] طلبیده، نزد خود بنشاند.
امیرالمؤمنین، سر مبارک فرو انداخته، در زمین مینگریست؛ چنانچه کسی حاجت آرد و از عرض آن شرم دارد.
آن سرور صلیاللهعلیهوآله فرمود: یا اخی! چُنان پندارم که حاجتی داری و از اظهار آن شرم میکنی، هر چه در دل داری بگو که حاجتِ تو نزد ما برآورده است.
امیر گفت: یا رسول اللّه! تو را معلوم است که از اوانِ صغَر (ابتدای کودکی) مرا از پدر و مادر جدا کرده، به ملازمَت خود شرفِ اختصاص ارزانی فرموده، تربیتهای ظاهری و باطنی مستعد گردانیده و آن احسان و شفقت که از تو دربارهی خود مشاهده کردهام، از پدر و مادر، یک درصد آن ندیدهام. حاصل که ذخیرهی عمر و زندگانی و مایهی عیش و کامرانی من تویی. اکنون که به دولتِ خدمتِ تو از مساعدتِ سعادتِ بازویِ تمکین، محکم گشته و فوز (رستگاری) و صلاح و خیر و نجاح دارَیْن (دو دنیا) مسلم شده، تمنای آن در خاطرم نقش بسته که مرا به دامادی برگزینی، و مدتی است داعیهی خطبهی فاطمه در دل دارم. هیچ امکان دارد یا رسول اللّه که این معنی به ظهور آید؟
از استماعِ این سخن، جَبین (پیشانی) سیدالمُرسلین، چون آفتاب برافروخت و متبسّم و مُبتهج (شادمان) گشته، فرمود: یا اخی! هیچ داری از ما یحتاج تأهّل که به آن توسّل نمایی؟
گفت: یا رسول اللّه! از نظر فیضْ اثرِ تو پوشیده نیست که در بساط من شمشیری است و زرهی و شتری. هر چه فرمایی: حاکمی.
فرمود: شمشیر، تو را ضرور است که پیوسته به جهاد مبادرت مینمایی و شتر که راحله و مَرکب توست. آن نیز لابد است، لیکن به دَرع (زره) تو اکتفا میکنم و تو را بشارتی نیز میدهم.
یا ابالحسن! به درستی که حق تعالی، عقد فاطمه را با تو در آسمانها بسته است. پیش از آن که تو بیایی، مَلَکی از آسمان به تهنیت من فرستاد که آن فرشته را، رویها و بالهای بسیار بود. مرا سلام آورده، گفت: بشارت بر تو ای محمد! به پیوستگی خاندان و پاکی نسل.
من از وی سوال کردم که: ای ملک! این بشارت به طهارت نسل عبارت از چیست؟
گفت: مرا حق تعالی اجازت فرمود تا تو را به بشارتی مبشر گردانم و اینک جبریل، حریر پارهی سفید از جنَّت آورد که در وی دو سطر نور مکتوب بود.
گفتم: ای برادر! این چه نامه است و مضمونش چیست؟
گفت: یا رسول اللّه! حق سبحانه تو را از خلق برگزیده و از برای تو برادری و صاحبی اختیار کرده، فاطمه را به وی داده؛ او را به برادری برگزین.
گفتم: کیست آن کس که خلعَتِ اُخوَّتِ من بر قامتِ او درست آمده؟
گفت: برادر تو در دین و پسر عمِّ تو از روی نَسَب، علیابن ابیطالب است و حق تعالی، عقد و نکاحِ ایشان را در آسمان منعقد گردانید به این طریق که اول خطاب به جنّات فرمود تا به زینتِ تمام خود را بیاراستند و به حور عین وحی فرستاد تا به زیورها خود را مزیَّن گردانیده و به شجرهی طوبی پیغام نمود که به جای اوراق (برگها) حُلِّهها (پارچههای زیبا و قیمتی) ترتیب داده و امر کرده ملائکهی کرام را که در آسمان جمع آمدند. آن گاه به من وحی فرمود که: ای جبریل! من کنیز خود، فاطمه بنت محمد صلیاللهعلیهوآله را عقد بستم، تو نیز در میان ملایکه، این عقد را موکّد گردان.
من به فرمان الهی، عقد و نکاحِ ایشان بسته، ملائکه را گواه گرفتم و صورت واقعه بر این حریر سفید ثابت ساخته و به نظر اشرفِ تو آوردم. حکم چنان است که به مُشک مُهر کرده به رضوان که خازن جنَّت است، بسپارم. بعد از آن مرا امر فرمود تا تو را به این عقدِ ازدواج بشارت دهم و تهنیت رسانم و تو نیز بشارت ده ایشان را به دو فرزند ارجمند طاهر و فاضل در دنیا و آخرت.
* * *
پس آن سرور با رخسارهای چون ماهِ شب چهارده برافروخته به بلال فرمود که: مهاجر و انصار را جمع کن. چون اصحاب، اجابتِ بلال نموده به مجلسِ همایون حاضر آمدند، آن سرور بر منبر آمده قواعد حمد و ثنای باری تعالی به جای آورده بعد از آن رو به سوی حضار کرده گفت: بدانید ای مسلمانان که برادر من جبریل فرود آمده، از آسمان خبر چنین آورده که: اللّه تعالی، ملایکه را جمع فرموده کنیزک خود، فاطمه بنت محمد را به بندهی خود علیابنابیطالب عقد بَست و مرا امر فرمود تا در میان یاران، تجدید آن عقد کنم و حجت نکاح به حضورِ شاهدان مُسَجَّل گردانم.
پس خطاب کرد فرمود: یا اخی! برخیز و قاعدهی خطبه به جا آر.
سلطان اولیا علی مرتضی میان انجمن اصفیا و مجمَع اتقیا بعد از ادای حمد و ثنا و شکر نعمتها و درود بر محمد مصطفی برخاسته، گفت: به درستی که تزویج فرمود مرا سیّد انبیا به فرزند ارجمند خود فاطمهی زهرا و صداق (مهریه) آن درعِ (زره) من مقرر شده است و من بر این معنی رضا دادم، از آن سرور بپرسید و به حقیقت آن گواه باشید.
اصحاب رو به سوی سیّد کاینات آورده، گفتند: یا رسول اللّه! به این طریق تزویج فرمودهای، ما بر این جمله گواه باشیم؟ فرمود: بلی. بعد از آن از اطراف آواز برآمد که خداوند بر آن دو برکت دهد و بین ایشان را جمع کند.
آن گاه به منزلِ شریف، معاودت نموده در اعلان نکاح کوشیده به امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: برو درع را بفروش و ثمن (بهایِ) آن به من آر.
امیر، آن درع را به چهارصد و به روایتی چهارصد و هشتاد درهم فروخت.
سلمان گوید: از آن پول، اسبابِ جهازیه ابتیاع (خریداری) نمودیم.
* * *
بعد از آن که ماهی بر این بگذشت، عقیل، برادر امیرالمؤمنین گفت: ای برادر! به واسطهی این عقد و ازدواج، خوشوقت شدیم. اما میخواهیم به زودی این دو کوکب اقبال در برج وصال، اقران نمایند تا چشم ما روشن گردد. امیر فرمود: من نیز این مراد دارم اما از اظهار شرم میدارم.
عقیل دست امیرالمؤمنین گرفته، به در حجرهی سیّدالمُرسلین آمده به ام ایمن، خادمهی آن سرور این سخن در میان آورد. ام سلمه گوید: ام ایمن این خبر اول به من گفت: بعد از آن به باقی ازواج (زنان پیامبر) و ما همه به خدمتِ حضرت رسالت رفته، آغاز سخن کردیم.
فرمود: ای امّ سلمه! علی خود از این معنی بر من ظاهر نساخته. گفتم: یا رسول اللّه! او مردی است موصوف به صفت حیا، از آن جهت اظهار نکرده.
پس آن سرور به ام ایمن فرمود: علی را بخوان.
امیرالمؤمنین بر سرِ راه منتظر بود. امایمن آمده گفت: بیا که رسول اللّه تو را میخواند.
امیر آمده سر از شرم فرود انداخته، بنشست.
آن سرور فرمود: یا اخی! میخواهی با جفتِ خود قرین گردی؟
گفتم: بلی یا رسول اللّه!
سیّد المرسلین وعده به فردا شب نموده، فرمود تا ترتیبِ امور فاطمه از تزیین و تحسین و ترتیبِ فِراش به تقدیم رسانند. پس ولیمه دادند مردم را. چون ولیمه تمام شد، به یک دست، دستِ مرتضی علی و به دست دیگر، دست فاطمه گرفته به منزلگاهِ ایشان آورده، سرِ فاطمه را به سینهی مبارکِ خود نهاده، بوسه بر پیشانیش داده، به امیر سپرده، فرمود: یا علی! نیکو جُفتی است جفت تو. امیر را نیز با فاطمه سپرده گفت: نیکو زوجی است زوج تو.
از امیرالمؤمنین منقول است که چند روز دیگر، پیامبر به خانهی ما تشریف آورد. پس مرا بیرون فرستاد برای آب آوردن، از فاطمه، استفسار حالِ من کرده، گفت: یا رسولاللّه! موصوف است به صفات کمال، اما بعضی از زنان قریش، مرا گاهی ملامت میکنند که شوهرِ تو فقیر است. فرمود: ای فرزند! پدرِ تو فقیر نیست و شوهر تو نیز فقیر نه. تمامی خزاین رویِ زمین را از زر و نقره بر ما عرض کردند، قبول نکرده، فقر را فخرِ خود دانسته، آن چه مرضیّ حق است اختیار نمودیم.
ای فرزند! اگر بدانی آن چه ما میدانیم، دنیا به تمامی در نظرِ تو خوار گردد و به خدا که زوجِ تو اقدم پیشِ اصحاب است از روی اسلام و اکبرِ ایشان از روی علم و اعظمِ ایشان از روی حِلم.
ای نور دیدهی من! حق تعالی از اهل عالم، دو کس را اختیار نمود، پدر تو را و شوهرِ تو را. نیکو شوهری است شوهر تو. زنهار که عصیانِ او نَوَرزی و فرمان بریِ او نمایی.
پس از آن مرا طلبیده، نیز وصیتها به رعایت خاطرِ فاطمه و مراعات جنابِ او نمود و به وفق و تلطُّف دلالت فرموده، گفت: فاطمه پارهای از من است، چون او را خوشوقت داری، مرا خوشوقت داشته باشی و اگر او را محزون داری، مرا محزون داشته باشی. و ما را باز به حق تعالی سپرد.
امیرالمؤمنین گوید: سوگند به خدا که فاطمه هرگز مرا در غضب نیاوَرد و عصیان من در نَورزید تا جانِ مبارکش قبض کردند و من نیز هرگز خاطرش نرنجانیدم.
و یکی از لطایف این واقعه آن که: چون سیّدةُالنساء از چهارصد درم صِداق که بهایِ درع بود واقف شد، به حضرت رسالت گفت: بَنات (دختران) همهی مردم را صداق، درهم و دینار باشد و دختر تو را هم از این جنس صداق بُوَد. پس فرق چه باشد؟ از حق تعالی درخواست فرمای که صداقِ مرا شفاعتِ امتِ تو گرداند. آن سرور مسألت نمود، فی الفور به اجابت رسید و قطعهی حریری جبریل آورد، دو سطری در وی مکتوب بود. مضمونش آن که: حق تعالیِ مهر فاطمهی زهرا را شفاعتِ امتِ عاصیِ پدر بزرگوارِ او گردانید.
گویند: سیّدةالنساء رقعه را به تبرّکی نگاه میداشت تا به آخر عمر و چون وقت ارتحال سیّدةالنساء [رسید] وصیت فرمود که: این نامه را با من در قبر دفن کنید که چون فردا برخیزم، حجّت خویش گردانیده، امتِ عاصیِ پدر خود را به شفاعت رسانم.
پدیدآورنده:محمدصالح الحسینی