بوی گل یاس

اطلاع رسانی مکتب اهل بیت علیه السلام

بوی گل یاس

اطلاع رسانی مکتب اهل بیت علیه السلام

امام سجاد ( ع ) در دمشق

علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن کریم فرمود و حقیقت
را آشکار کرد ، حضرت زین العابدین ( ع ) وقتی با یزید روبرو شد - در حالی که از
کوفه تا دمشق زیر زنجیر بود - فرمود : ای یزید ، به خدا قسم ، چه گمان می بری اگر
پیغمبر خدا ( ص ) ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر کرد که
دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافیان از آن سخن گریستند .
فرصت بهتری که در شام به دست امام چهارم آمد ، روزی بود که خطیب رسمی 
بالای منبر رفت و در بدگویی علی ( ع ) و اولاد طاهرینش و خوبی معاویه و یزید داد
سخن داد . امام سجاد ( ع ) به یزید گفت : به من هم اجازه می دهی روی این چوبها
بروم و سخنانی بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب اجر و ثواب
باشد ؟ یزید نمی خواست اجازه دهد ، زیرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت
خانواده عصمت علیهم السلام آگاه بود و بر خود می ترسید . مردم اصرار کردند .
ناچار یزید قبول کرد . امام چهارم ( ع ) پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت
که دلها از جا کنده شد و اشکها یکباره فرو ریخت و شیون از میان زن و مرد
برخاست . خلاصه بیانات امام ( ع ) چنین بود :
"ای مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برتری ما بر دیگران بر هفت
پایه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و
شجاعت نزد ماست ، دوستی قلبی مؤمنین مال ماست . خدا چنین خواسته است که مردم
با ایمان ما را دوست بدارند ، و این کاری است که دشمنان ما نمی توانند از آن
جلوگیری کنند" .
سپس فرمود : "پیغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست ، وصی او علی بن ابیطالب
از ماست ، حمزه سید الشهداء از ماست ، جعفر طیار از ماست ، دو سبط این امت
حسن و حسین ( ع ) از ماست ، مهدی این امت و امام زمان از ماست " .
سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جایی رسید که خواستند سخن امام را قطع
کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگوید . امام ( ع ) سکوت کرد . تا مؤذن
گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت : ای مؤذن تو
را به حق همین محمد خاموش باش . سپس رو به یزید کرد و گفت : آیا این پیامبر
ارجمند جد تو است یا جد ما ؟ اگر بگویی جد تو است همه می دانند دروغ می گویی ، و
اگر بگویی جد ماست ، پس چرا فرزندش حسین ( ع ) را کشتی ؟ چرا فرزندانش را
کشتی ؟ چرا اموالش را غارت کردی ؟ چرا زنان و بچه هایش را اسیر کردی ؟ سپس
امام ( ع ) دست برد و گریبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستی 
آشوبی به پا شد . این پیام حماسی عاشورا بود که به گوش همه می رسید . این ندای 
حق بود که به گوش تاریخ می رسید .
یزید در برابر این اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زیاد گشود و حتی بعضی از
لشکریان را که همراه اسیران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار
داد . سرانجام بیمناک شد و از آنان روی پوشید و سعی کرد کمتر با مردم تماس
بگیرد .
به هر حال ، یزید بر اثر افشاگریهای امام ( ع ) و پریشان حالی اوضاع مجبور
شد در صدد استمالت و دلجویی حال اسیران برآید . از امام سجاد ( ع ) پرسید : آیا
میل دارید پیش ما در شام بمانید یا به مدینه بروید ؟ امام سجاد ( ع ) و زینب
کبری ( ع ) فرمودند : میل داریم پهلوی  قبر جدمان در مدینه باشیم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد