بوی گل یاس

اطلاع رسانی مکتب اهل بیت علیه السلام

بوی گل یاس

اطلاع رسانی مکتب اهل بیت علیه السلام

به بهانه‌ی اربعین، ماه خزان اهل بیت

**به بهانه‌ی اربعین، ماه خزان اهل بیت**

 

کربلا

 

اگر پیامبر کربلا بود چه می‌کرد؟

یزید، همه اعیان و اشراف شام و بزرگان یهود و نصاری و سران بنی امیه و سفرا را برای شرکت در این جشن بزرگ، دعوت کرده است، قصر را به انواع زینتها آراسته و شرابهای گوناگون تدارک دیده است. پیداست که یزید به بزرگترین پیروزی زندگی خود، دست یافته است.

یزید به هنگام شنیدن خبر ورود کاروان سرها و اسرا، در حین مستی و سرخوشی، ناگهان ناله شوم کلاغها را می‌شنود و با خود آنچنان که دیگران بشنوند، زمزمه می‌کند: “در این هنگام که محمل شتران رسید و آن خورشیدها بر تل جیران درخشید، کلاغ ناله کرد و من گفتم: چه ناله کنی، چه نکنی، من طلبم را وصول کردم و به آنچه می‌خواستم رسیدم.”

هم اکنون نیز، با غرور و تبختر بر تخت تکیه زده است و ورود کاروان شما را نظاره می‌کند. او که همه تلاش خود را برای تحقیر این کاروان و تعظیم دم و دستگاه خود به کار گرفته است، اکنون به تماشای شکوه و عزت خود و خفت و خواری کاروان نشسته است.

همه اهل کاروان را از بزرگ و کوچک، با طناب به یکدیگر بسته‌اند.

یک سر طناب را برگردن سجاد افکنده‌اند و سر دیگر را به بازوی تو بسته اند. طناب دیگر از بازوی تو به دستهای سکینه و طناب دیگر و دست دیگر و بازوی دیگر و همه اهل کاروان به گونه‌ای به هم وصل شده‌اند که اگر کسی کندتر و یا تندتر برود، دیگران را با خود به زمین بیفکند و اسباب خنده و مضحکه شود.

به محض ورود به مجلس، امام رو می‌کند و به یزید و با لحنی آمیخته از شکوه و اعتراض و توبیخ می‌گوید: “ای یزید! گمان می‌کنی که اگر رسول خدا ما را در این حال ببیند، چه می‌کند؟!”

با همین اولین کلام امام، حال مجلس دگرگون می‌شود.

یزید فرمان می‌دهد که بند از دست و پای شما و غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام، باز کنند.

یزید در دو سوی خود امرا و بزرگان را نشانده است، برای شما جایی درست مقابل خویش، تدارک دیده است و سرها را در طبقهایی پیش روی خود چیده است.

دختران و زنان تا می‌توانند به هم پناه می‌برند و به درون هم می‌خزند تا از شر نگاهها در امان بمانند.

یکی از سران لشگر یزید، شروع می‌کند به ارائه گزارش کربلا و می‌گوید: “حسین با گروهی از یاران و خویشانش آمده بود. به محض اینکه ما به آنها حمله کردیم، برخی به دیگری پناه می‌بردند و ساعتی نگذشت که ما همه آنها را کشتیم و...”

تو ناگهان از جا بلند می‌شوی و فریاد می‌کشی: “مادرت به عزایت بنشیند ای دروغگوی لافزن! شمشیر برادرم حسین، تک تک خانه‌های کوفه را عزاخانه کرد و هیچ خانه‌ای را در کوفه بدون عزادار نگذاشت.(1)“

سر لشکر یزید، با این تشر، حرف در دهانش می‌خشکد، نفس در سینه‌اش حبس می‌شود و کلامش را نگفته، بر جا می‌نشیند.

مجلس در همین لحظات اول، دگرگون می‌شود.

یزید که حال و روز بیمار و جسم نحیف سجاد را می‌بیند، برای تغییر فضای مجلس هم که شده، به پسرش اشاره می‌کند و به سجاد می‌گوید: “حاضری با پسرم خالد کشتی بگیری؟”

و با خود گمان می‌کند که از دو حال خارج نیست. یا می‌پذیرد و با این حال و روز، زمین می‌خورد و یا نمی‌پذیرد و با شانه خالی کردنش و اظهار عجزش، زمین می‌خورد.

سجاد، اما پاسخی می‌دهد که یزید را برای لحظاتی گیج می‌کند. امام می‌گوید: “کشتی چرا؟! یک شمشیر به دست هر کداممان بده تا درست و حسابی بجنگیم.”

یزید زیر لب با خود زمزمه می‌کند: “حقا که پسر علی بن ابیطالب است.”

سپس به امام می‌گوید: “ای فرزند حسین! پدرت درباره سلطنت با من ستیز کرد و دیدی که خداوند چه بر سر او آورد!؟”

امام می‌فرماید: ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر. لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم و الله لا یحب کل مختال فخور.(2)

“هیچ مصیبتی در عالم ارض و یا در نفس شما واقع نمی‌شود مگر پیش ‍ از آنکه بروزش دهیم در کتاب موجود است. و این بر خدا آسان است. برای اینکه به خاطر از دست دادنها غمگین نشوید و حسرت نخورید و به خاطر به دست آوردنها، شادمان نگردید. و خداوند هیچ متکبر و فخر فروشی را دوست ندارد.”

یزید رو می‌کند به خالد، پسرش و می‌گوید: “پاسخ بده “

خالد به پدر، به امام و به سرها نگاه می‌کند و هیچ نمی‌گوید.

یزید می‌گوید: ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر.(3)

هر مصیبتی که به شما می‌رسد، دست آورد خودتان است و خداوند از گناهان بسیارتان می‌گذرد.

امام بر جای خود نیم خیز می‌شود و آنچنانکه همه کلام او را بشنوند، می‌فرماید: “ای پسر معاویه و ای زاده هند و صخر! قبل از آنکه تو به دنیا بیایی، نبوت و فرمانروایی، همواره در اختیار پدران و اجداد من بوده است.

در جنگهای بدر و احد و احزاب، جدم علی بن ابیطالب، لوای پیامبر خدا را در دست داشت و پدر تو پرچم کفر را.

وای بر تو یزید! اگر می‌دانستی که چه کار کرده ای، و درباره پدر و برادر و عموها و خاندانم، مرتکب چه جنایتی شده ای، آنچنانکه سر پدرم حسین، فرزند علی و فاطمه و ودیعه رسول الله را بر سر در شهر آویخته ای، به کوهها می‌گریختی و شنهای بیابان را بستر خویش ‍ می‌ساختی و فریاد و شیونت را به آسمان می‌رساندی. پس چشم انتظار باش، خواری و ندامت روز قیامت را که وعده گاه خلایق است.”

یزید که پاسخی برای گفتن نمی‌یابد طبقی که سر حسین را بر آن نهاده اند، پیش می‌کشد و با چوب خیزرانی که در دست دارد، شروع می‌کند به کوفتن بر صورت و لب و دندان امام. و آنچنانکه همه بشنوند، زمزمه می‌کند: “ای کاش بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و می‌دیدند که چگونه قبیله خزرج در برابر ضربات نیزه به خواری و زاری افتاده است،

و از شادی فریاد می‌زدند که‌ای یزید! دست مریزاد.

بزرگانشان را به تلاقی جنگ بدر کشتیم و مساوی شدیم.

مسأله بنی هاشم، بازی با سلطنت بود. نه خبری از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد!

من از خاندان خندف نباشم اگر کینه‌ای که از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) دارم از فرزندان او نگیرم.(4)“

با دیدن این صحنه، ناله و فغان و گریه دختران و زنان به آسمان می‌رود و از گریه آنان زنان پشت پرده قصر یزید به گریه می‌افتند و صدای گریه و ضجه و ناله، مجلس را فرا می‌گیرد.

و تو ناگهان از جا برمی خیزی و صدای گریه و ضجه فرو می‌نشیند. همه سرها به سوی تو برمی گردد و همه نگاهها به تو خیره می‌شود. سؤ ال و کنجکاوی اینکه تو چه می‌خواهی بکنی و چه می‌خواهی بگویی بر جان دوست و دشمن، چنگ می‌اندازد.

چوب خیزران به دست یزید میان زمین و آسمان می‌ماند.

نفسها در سینه حبس می‌شود و سکوتی غریب بر مجلس سایه می‌افکند.

و تو آغاز می‌کنی:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین.

راست گفت خدای سبحان، آنجا که فرمود: ثم کان عاقبة الذین اساؤ السؤ ای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزئون.

سپس فرجام آنان که مرتکب گناه شدند، این بود که آیات خدا را دروغ شمردند و به تمسخر آن پرداختند.

چه گمان کرده‌ای یزید؟!

اینکه راههای زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی و ما را به سان اسیران به این سو و آن سو راندی، گمان می‌کنی که نشانگر خواری ما نزد خدا و عزت و بزرگی تو در نزد اوست؟

کبر ورزیدی، گردن فرازی کردی و به خود بالیدی و شادمان گشتی از اینکه دنیا به تو روی آورده و کارها بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما به سیطره‌ات درآمده؟!

کجا با این شتاب؟!

آهسته‌تر یزید!

فراموش کرده‌ای این فرموده خداوند را که: و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم. انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب الیم.(5)

آنان که کفر ورزیدند، گمان نکنند که مهلت ما به سود آنهاست. ما به آنان مهلت و فرصت می‌دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند و عذابی دردناک در انتظار آنان است.”

ای فرزند آزاد شدگان به منت!(6) آیا این از عدالت است که زنان و کنیزان تو در پرده باشند و دختران رسول الله، اسیر و آواره؟

حجاب آنان را بدری، روی آنان را بگشایی و دشمنان، آنان را با شهری به شهری برند و بیابانی و شهری بدانها چشم بدوزند و نزدیک و دور و پست و شریف به تماشایشان بایستد در حالیکه نه از مردانشان سرپرستی مانده و نه از یاورانشان، مددکاری.

و چه توقع و انتظاری است از فرزندان آن جگر خواری که جگر پاکان را به دندان کشیده و گوشتش از خون شهیدان روئیده؟!

و چگونه در عداوت با ما شتاب نکند کسی که به ما به چشم بغض و کینه و خشم و دشمنی می‌نگرد و بی هیچ حیا و پروایی می‌گوید: “ای کاش ‍ پدرانم بودند و از شادمانی فریاد می‌زدند: ای یزید! دست مریزاد!”

و بی شرمانه بر لب و دندان ابا عبدالله، سید جوانان اهل بهشت، چوب می‌زند!

و چرا چنان نگویی و چنین نکنی؟!

تویی که جراحت را به انتها رساندی و ریشه‌مان را بریدی و خون فرزندان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) و ستارگان زمین از خاندان عبدالمطلب را به خاک ریختی و یاد پدرانت کردی و به گمانت آنان را فراخواندی.

پس به زودی به آنان می‌پیوندی و به عاقبت آنان دچار می‌شوی و آرزو می‌کنی که‌ای کاش لال بودی و آنچه گفتی، نمی‌گفتی.

و آرزو می‌کنی که ایکاش فلج بودی و آنچه کردی، نمی‌کردی.

بار خدایا! حق ما را بستان و از ستمگران بر ما انتقام بکش و خشم و غضب را بر قاتلان ما و قاتلان حامیان ما جاری ساز.

قسم به خدا که ‌ای یزید! تو پوست خود را دریدی و گوشت خود را بریدی و به زودی بر رسول خدا وارد می‌شوی با بار سنگینی از خون فرزندانش و هتک حرمت خاندان و بستگانش، در آنجا که خداوند آشفتگی آنان را سامان می‌بخشد، خاطر پریشانشان را جمع می‌کند و حقشان را می‌ستاند.

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیأ عند ربهم یرزقون.(7)

و گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، آنان زنده‌اند و در نزد خداوندشان روزی می‌خورند.”

و تو را همین بس که حکم کننده خداست. محمد دشمن توست و جبرئیل پشتیبان او.

و به زودی آنکه سلطنت را برای تو آراست و تو را بر گردن مسلمین سوار کرد، خواهید دید که ستمگران را چه عقوبت و جایگاه بدی است. و خواهد دید که کدامیک از شما جایگاه بدتری دارید و لشگر ناتوانتری.

و اگر چه روزگار، مرا با تو هم گفتار کرد ولی من همچنان تو را حقیر می‌بینم و سرزنشت را لازم می‌شمرم و توبیخت را واجب می‌دانم. ولی حیف که چشمهایمان اشکبار است و سینه هایمان آتش وار.

در شگفتم! و بسیار در شگفتم از اینکه بزرگ زادگان حزب خدا به دست بردگان آزاد شده حزب شیطان، کشته شدند!؟

و از دستهای شماست که خون ما می‌چکد و با دهانهای شماست که گوشت ما کنده می‌شود.

مگر نه اینکه گرگها بر گرد آن بدنهای پاک و تابناک حلقه زده‌اند و کفتارها، آنها را در خاک می‌غلطانند.

اگر اکنون غنیمت تو هستیم، به زودی غرامت تو خواهیم شد. آن هنگام که هیچ چیز جز اعمال خویش را با خود نخواهی داشت و خدایت به بندگان خویش ستم نمی‌کند.

و ملجأ و پناه من خداست و شکوه گاه من خداست.

پس هر مکری که می‌توانی بساز و هر تلاشی که می‌توانی بکن.

به خدا سوگند که ریشه یاد ما را نمی‌توانی بخشکانی و وحی ما را نمی‌توانی بمیرانی و دوره ما را نمی‌توانی به سر برسانی و ننگ این حادثه را نیز نمی‌توانی از خود برانی.

عقلت منحرف و محدود است و ایام حکومتت کوتاه و معدود و جمعیتت پراکنده و مطرود.

روزی خواهد رسید که منادی ندا خواهد کرد: الا لعنة الله علی الظالمین.(8)

پس حمد و سپاس از آن خدای جهانیان است که برای اولمان سعادت و مغفرت رقم زد و برای آخرمان، شهادت و رحمت.

از خدا می‌خواهیم که ثوابشان را کامل کند و بر پاداششان بیفزاید و ما را جانشینان شایسته آنان قرار دهد، که او با محبت و مهربان است. و او برای ما کافیست و هم او بهترین پشتیبان ماست.

نفسی عمیق می‌کشی و می‌نشینی.

پشت دشمن را به خاک مالیده ای، کار را به انجام رسانده‌ای و حرفی برای گفتن، باقی نگذاشته‌ای.

آنچه باقی گذاشته‌ای فقط حیرت است.

یزید، اطرافیان یزید، بزرگان مجلس، زنان پشت پرده، سربازان و مأموران و محافظان و حتی اهالی کاروان همه مبهوت این سؤ الند که آیا تو همان زینبی که داغ دیده ای؟!

تو همان زینبی که اسارت چشیده ای؟! تو همان زینبی که مصیبت کشیده ای؟!

یعنی اینهمه درد و داغ و رنج و مصیبت، ذره‌ای از جلال تو نکاسته است؟

یعنی اینهمه تخفیف و تحقیر و تکفیر و ارعاب دشمن، ذره‌ای تو را به عقب نشینی وانداشته است؟

این لحن، لحن محکومیت و اسارت نیست، لحن سیطره و اقتدار است.

تو به کجا متصلی زینب؟ تو از کجا مدد می‌گیری؟ تو اهل کدام جلالستانی؟

اکنون یزید باید چیزی بگوید و این سکوت سنگین مجلس را بشکند. اما چه بگوید؟ تو چیزی برای او باقی نگذاشته‌ای.

همه این برنامه‌ها و مقدمات و تشریفات برای شکستن شما بوده است و تو نه تنها نشکسته‌ای که در نهایت استواری و اقتدار، دشمن را مچاله کرده‌ای و دور انداخته‌ای.

تو همه دیدنیها و به رخ کشیدنیها را ندیده گرفته‌ای.

تو یزید را رسوای خاص و عام کرده‌ای.

اکنون هر اقدامی از سوی یزید او را رسواتر و ضایعتر می‌کند.

قتل و غارت و شکنجه و اسارت، امتحان شده است و نتیجه‌اش این شده است. باید دستی بالای دست این تحقیر بیاورد تا به شرایط مساوی دست پیدا کند. و همین راه را پیش می‌گیرد: فرو خوردن خشم و اظهار بی اعتنایی.

این بیت شعر، بهترین چیزی است که در آن لحظه به ذهنش ‍ می‌رسد:

“این فریادی است که شایسته زنان است و مرثیه سرایی بر داغدیدگان آسان است.”

اما نه، این شعر، مشکلی از یزید را حل نمی‌کند. بهترین گواه، عکس ‍ العمل نزدیکان و اطرافیان اوست.

ناگهان زنی از زنان بارگاه یزید، بی اختیار، با سربرهنه، خود را به درون مجلس می‌افکند، بر سر بریده امام، سجده می‌برد و فریاد واحسیناه سر می‌دهد و از میان ضجهه‌ها و مویه هایش این کلمات شنیده می‌شود: “ای محبوب خاندان رسول الله! ای فرزند محمد! ای غمخوار یتیمان و بیوه زنان! ای کشته حرامزادگان!

ای یزید! خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند.

یزید، دستور می‌دهد که او را هر چه سریعتر از مجلس بیرون ببرند.

ابوبرزه اسلمی رو می‌کند به یزید و می‌گوید: “وای بر تو ای یزید! هیچ می‌دانی چه کرده‌ای و چه می‌کنی؟ به خدا قسم من شاهد بودم که بر همین لب و دندانی که تو چوب می‌زنی، پیامبر بوسه می‌زد و خودم شنیدم که درباره او و برادرش حسن، می‌فرمود: “شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهی است.”(9)

خشم یزید از این کلام ابوبرزه اسلمی، افزونتر می‌شود و فرمان می‌دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند.

و او در آن حال که توسط مأموران بر زمین کشیده می‌شود به یزید می‌گوید: “بدان که تو در قیامت با ابن زیاد محشور می‌شوی و صاحب این سر، با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم).”

یحیی بن حکم برادر مروان که همیشه از یاران و نزدیکان یزید بوده است، فی البداهه این دو بیت را برای یزید می‌خواند:

“آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندی نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ، خود را جا زده است.

آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول الله، نسلی باقی نماند؟!(10)

یزید، چوبی را که در دست دارد، به سوی او پرتاب می‌کند و فریاد می‌زند: “ببند دهانت را.”

یحیی به اعتراض از جا بلند می‌شود و به قهر مجلس را ترک می‌کند و به هنگام رفتن فقط می‌گوید: “دیگر در هیچ کار با تو همراهی نخواهم کرد.”

رأس الجالوت، پیر مردی است از علمای بزرگ یهود که یزید برای به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس، دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن حرفهای تو و دیدن رفتار یزید، او را دچار حیرت و شگفتی کرده است. رو می‌کند به یزید و می‌پرسد: “آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟!”

یزید می‌گوید: “آری، اینچنین است.”

رأس الجالوت می‌پرسد: “به چه جرمی اینها کشته شدند؟”

یزید پاسخ می‌دهد: “او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازی حکومت ما را داشت.”

رأس الجالوت، بهت زده می‌گوید: “فرزند پیامبر که به حکومت، شایسته‌تر است. نسل من پس از هفتاد پشت به داود پیامبر می‌رسد و مردم به سبب این اتصال، مرا گواهی می‌دارند، خاک قدمهای مرا بر چشم می‌کشند و در هیچ مهم، بی حضور و مشورت و دستور من عمل نمی‌کنند.

چگونه است که شما فرزند پیامبرتان را به فاصله یک نسل می‌کشید و به آن افتخار می‌کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید.”

یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو می‌بیند، خشمگین به تو نگاه می‌کند و به او می‌گوید، اگر پیامبر نگفته بود که: “اگر کسی، نامسلمانی را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود.(11)“

هم الان دستور قتلت را صادر می‌کردم.

رأس الجالوت می‌گوید: “این کلام که حجتی علیه خود توست. اگر پیامبر شما دشمنی کسی خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته‌ای و آزرده‌ای چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبری ایمان می‌آورم.”

و رو می‌کند به سر بریده امام و می‌گوید : “در پیشگاه جدت گواه باش ‍ که من شهادت می‌دهم به وحدانیت خدا و رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)".

یزید دندان می‌ساید و می‌گوید: “عجب! به دین اسلام وارد شدی. من که پادشاه اسلامم، چنین مسلمانی را نمی‌خواهم.”

و فریاد می‌زند: “جلاد! بیا و گردن این یهودی را بزن.”

مردی سرخ روی از اهالی شام به فاطمه دختر امام حسین نگاه می‌کند و به یزید می‌گوید: “این کنیزک را به من ببخش.”

فاطمه ناگهان بر خود می‌لرزد، ترس در جانش می‌افتد، خود را در آغوش ‍ تو می‌افکند و گریه کنان می‌گوید: “عمه جان! یتیم شدم! کنیز هم بشوم؟!”

و تو فاطمه را در آغوشت پناه می‌دهی و آنچنانکه یزید و آن مرد بشنوند، می‌گویی: “نه عزیزم! این حرف بزرگتر از دهان این فاسق است.”

و خطاب به آن مرد می‌گویی: “بد یاوه‌ای گفتی پست فطرت! اختیار این دختر نه به دست توست و نه به دست یزید.”

یزید دندانهایش را به هم می‌ساید و به تو می‌گوید: “این اسیر من است. من هر تصمیمی بخواهم درباره‌اش می‌گیرم.”

تو پاسخ می‌دهی: “به خدا که چنین نیست. چنین حقی را خدا به تو نداده است. مگر از دین ما خارج شوی و به دین دیگری درآیی.”

آتش خشم در جان یزید شعله می‌کشد و پرخاشگر می‌گوید: “به من چنین خطاب می‌کنی؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شدند.”

تو می‌گویی: “تو و جدت اگر مسلمان هستید، به دست جدم و پدرم مسلمان شده اید.”

یزید در مقابل این کلام تو، پاسخی برای گفتن پیدا نمی‌کند، جز آنکه لجوجانه بگوید: “دروغ می‌گویی ای دشمن خدا.”

تو اما همین کلامش را هم بی پاسخ نمی‌گذاری: “چون زور و قدرت دست توست، از سر ستم، ناسزا می‌گویی و می‌خواهی به زور محکوممان کنی.”

یزید در می‌ماند و مرد شامی دوباره خواسته‌اش را تکرار می‌کند و یزید خشمش را بر سر او هوار می‌کند: “خدا مرگت دهد. خفقان بگیر.”

ماندن شما در این مجلس، بیش از این، به صلاح یزید نیست.

خطبه تو نه تنها مستی را از سر خود او پرانده، که همه را از آشنا و غریبه و دور و نزدیک، مقابل او ایستانده و همه نقشه هایش را نقش بر آب کرده.

اگر مردم چهار کلام دیگر از این دست بشنوند و دو جرأت و شهامت دیگر از این دست ببیند، دیگر قابل کنترل نیستند.

به زودی خبر خطبه و خطابه تو در مقابل یزید، در سراسر شام می‌پیچید و حیثیتی برای دستگاه یزید باقی نمی‌گذارد.

در شرایطی که مدعیان مردی و مردانگی، در مقابل حکومت، جرأت سخن گفتن ندارند، ایستادن زنی در مقابل یزید و لجن مال کردن او، حادثه کوچکی نیست. بخصوص که گفته می‌شود؛ این زن در موضع اسارت و مظلومیت بوده است و نه در موضع حاکمیت و قدرت.

و این تازه، اولین شراره‌های آتشی است که تو برپا کرده‌ای. این آتش تا دودمان باعث و بانی این ستمها و اولین غاصبان حقوق اهل بیت را نسوزاند، خاموش نمی‌شود.

یزید فریاد می‌زند: “ببریدشان. همه‌شان را ببرید و در خرابه کنار همین قصر، سکنی دهید تا تکلیفشان را روشن کنم.”


1- ثکلت الثواکل ایها الکذاب! ان سیف اخی الحسین لم یترک فی الکوفه بیتا الا و فیه باک و باکیه و نائح و نائحه. مقتل ابن عصفور - متوفی به سال ششصد و شصت و شش یا نه.

2- سوره حدید آیات 22 و 23

3- سوره شوری، آیه 30

4-

لیت اشیاخی ببدر شهدوا   جزع الخزرج من وقع الاسل

فاهلوا و استهلوا فرحا   ثم قالوایا یزید لا تشل

قد قتلناالقوم من ساداتهم   و عد لناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا   خبر جأ و لا وحی نزل

لست من خندف ان لم انتقم   من بنی احمد ما کان فعل

دو بیت اول از یزید و ابیات دیگر از ابن زبعری است که یزید به آنها تمثل جسته.

5- سوره آل عمران، آیه 178.

6- یا بن الطُلَقأ - پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) پس از فتح مکه، در حالیکه امکان کشتن ابوسفیان، پدر معاویه و کفار دیگر را داشت، از آنها در گذشت و آنان را آزاد ساخت. آزادشدگان به دست پیامبر، طلقأ نام گرفتند و فرزندانشان ابن الطلقا خوانده شدند. خواندن یزید به این عنوان توسط حضرت زینب (سلام الله علیها) بسیار ظریف و پرمعناست. گذشته از تحقیری که در این لقب، نهفته است و سابقه کفر و عناد پدران یزید را به رخش می‌کشد، حضرت زینب اشاره می‌فرماید که: جد ما از خون جد شما گذشت اما شما کمر به قتل فرزندان او بستید.

7- سوره آل عمران، آیه 169.

8- سوره هود، آیه 18: آگاه باشید که لعن خدا بر ستمکاران عالم است.

9- انتما سیدا شباب اهل الجنة. قتل الله قاتلکما و لعنه و اعد له جهنم و سأت مصیرا.

10- لهام بارض الطف ادنی قرابة

من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل

سمیة اضحی نسلها عدد الحصی

و بنت رسول الله لیس لها نسل

11- من آذی معاهدا کنت خصمه یوم القیمه.

آفتاب در حجاب؛ پرتو شانزدهم ، سید مهدی شجاعی

 

ازدواج ۱

ضرورت زندگانى مشترک - نخستین خواستگارى

 

مباش بى مى و معشوق زیر طاق سپهر
بدین ترانه ، غم از دل به در توانى کرد

خالق مهربان هستى با حکمت و تدبیر، انسان را به گونه اى آفریده که ناگزیر از زندگى اجتماعى است تنها زندگى کردن اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار و سخت است امام صادق - علیه السلام - داستان اولین آشنایى زن و مرد را چنین بازگو مى فرماید: اولین پیامبر خدا، حضرت آدم - علیه السلام - پس ‍ از خلقت وقتى چشمش به حوا افتاد، با خدا چنین سخن گفت : پروردگار من ! این مخلوق زیبا و نیکو که همنشینى و نگاه به او مایه انس است چیست ؟
خداوند پاسخ فرمود: این بنده من حواست . آیا دوست دارى با تو باشد، تا انیس و هم صحبت و پیرو فرمان تو باشد؟ آدم جواب داد: آرى ، و بر من است که تا زنده ام سپاسگزار تو باشم . خداوند فرمود: او را از من خواستگارى کن که او بنده من است و شایسته همسرى براى نیازهاى جنسى توست ...


ارزشمندى ازدواج

 

ذوقى چنان ندارد بى دوست زندگانى
بى دوست زندگانى ذوقى چنان ندارد

بهترین معیار و بلکه تنها وسیله سنجش ارزشمندى هر چیز در نظام هستى ، مقدار ارزشى است که آن چیز در نزد خالق هستى دارد او که خود آفریدگار موجودات است ، دوستى و دشمنى اش نیز معیار دوستیها و دوست داشتنى ها و دشمنیها و دست ناداشتنى هاست .
اسلام که کاملترین و آخرین دین آسمانى است ، داراى برنامه ها و دستورهاى متنوعى است و ازدواج و تشکیل زندگانى مشترک یکى از با فضیلت ترین نهادها، و بنیادها در این مکتب است .
رسول اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: در پیشگاه خداوند - در مکتب اسلام - دوست داشتنى تر از بنیاد ازدواج و نهاد زندگانى مشترک هیچ بنیاد و بنایى پایه گذارى نشده است آرى ، این بهترین معیار ارزشمندى زندگانى مشترک است و آنان که در مسیر تحقق امور دوست داشتنى خداى بزرگ تلاش مى کنند سعادتمند و سرافرازند.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله که تمام زندگانى اش منطبق با وحى است و ذره اى هوس در گفتار و رفتار و کردارش نیست و در قرآن به عنوان الگوى شایسته معرفى شده است  ازدواج را سنت و روش خویش معرفى کرده و روى گردانى از آن را به منزله قطع ارتباط با خویش مى داند. آن حضرت در روایتى مى فرماید: هر کسى دوست دارد که پیرو سنت من باشد، ازدواج یکى از سنتهاى من است سر سپردن به دستورهاى خداوند و پیروى از سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ره آوردى جز خیر و نیکى ندارد. دستیابى به دین و توان پاسدارى از آن موهبتى است که نصیب هر کس نیست ، بهره مندى از این ارمغان معنوى از آن کسى است که گوش به فرمان خدا و رسول او و دنباله رو پیشوایان معصوم و مطیع اوامر آنان باشد. اقدام براى ازدواج به منظور احیاى سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در کنار آثار و فواید بى شمار دنیوى و اخروى ، ثمرات شاخص و روشنى دارد که در فرد و جامعه متجلى مى گردد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید: هر کس ازدواج کند، نیمى از دین خویش را محافظت کرده است .
در روایت دیگرى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: دو رکعت نماز از نمازگزارى که داراى همسر است برتر است از مرد بدون همسرى که شبهایش را با نماز و روزهایش را با روزه ، سپرى مى سازد.
حضرت امام صادق علیه السلام مى فرماید: دو رکعت نماز از نمازگزار با همسر، برتر از هفتاد رکعت نماز از انسان بدون همسر است .
گذشته از آثار فردى ازدواج ، گاهى در افقى فراتر دستاوردى براى ازدواج متصور است که شعاع درخشانش منحصر به محیط خانه و جامعه شخص ‍ ازدواج کننده نیست ، بلکه تمامى گستره زمین را در برمى گیرد و آثار معنوى اش به زمین ارزش مى بخشد. در این زمینه به این گفتار نورانى رسول خدا صلى الله علیه و آله بنگرید: انسان با ایمان را چه چیز مانع مى شود که همسرى برگزیند، که خداوند فرزندى روزى اش فرماید که زمین را با گفتار لااله الاالله سنگین و بارور کند.

وسائل الشیعه ، ج 14، ص 2، ح 1
وسائل الشیعه ، ج 14، ص 3 ح 4
سوره احزاب ، آیه 21
بحارالانوار، ج 103، ص 220، ح 23
وسایل الشیعه ، ج 14، ص 6، ح 14
وسایل الشیعه ، ج 14، ص 5، ح 11
همان ، ج 14، ص 7 ح 2
همان ، ج 14، ص 6، ح 1
همان ، ج 14، ص 3، ح 3

حجاب رمز پایدارى

حجاب رمز پایدارى


در نظام طبیعت بهره مندى از بوى زیباى گل و تماشاى حسن دلرباى آن نه تنها ناپسند، نیست که نشانگر لطافت روح و زیبایى روان و حسن سلیقه است اما همیشه چنین نیست که آدمى مجاز به استفاده از هر گلى باشد و چه بسا بسیار گلهاى زیباى پربها و نایاب و خوشبویى که ، جاى خود را از بوستانها و باغهاى عمومى و پشت شیشه گلفروشى ها به گلخانه هاى خصوصى منتقل کرده و یک گل کاملا اختصاصى شده اند، براى چنین گلهایى بهاى سنگینى ، پرداخت شده ، و طبیعى است که حفاظت از آن ها نیز مسؤ ولیت بیشترى مى طلبد.
در نظام خانواده ، زن همانند این گل اختصاصى است . تمام وجود و آثار و ثمراتش از آن کسى است که سرپرستى و تدبیر آن را عهده دار گشته است این پاسدارى از گل ، که براى مصونیت آن است ، اگر چه همراه با برنامه ها و محدودیتهایى است ، ولى این امر، به صلاح گل و صاحب گل است . نام این مصونیت در فرهنگ اسلام ، (حجاب ) است حجاب ؛یعنى پوشش ؛ پوشش گل از تیرهاى مسموم شیطان (۱).
حجاب ؛یعنى کانون عفت و پاکدامنى زن ، هماره چون سنگرى نفوذناپذیر، در برابر بیگانه (نامحرم ) پایدار و استوار باشد. امیرالمؤ منین - علیه السلام - در وصیت به فرزندش حضرت امام مجتبى مى فرماید:
(فان شدة الحجاب ابقى علیهن ) (۲) (دقت در امر حجاب و مراقبت از آن مایه بقا و پایدارى بیشتر زنان است ).
آرامش جسم و جان زن در مرتبه نخست و همسر او در رتبه بعد، مرهون پاکدامنى و عفت طاهر و باطن و پاسدارى از رمز پایدارى - حجاب - است

۱- نگاه (هوسبازانه نامحرم به زن ) از تیرهاى مسموم شیطان است ) امام صادق - علیه السلام -، وسایل الشیعة ، ج 14، ص 139، ح 5
۲ - نهج البلاغه ، نامه 31

تذکرات اخلاقی از علامه طباطبائی

تذکرات اخلاقی از علامه طباطبائی

 

 


- درس اخلاق

علامه می‌فرمود:

«درس اخلاق، گفتنی نیست، عمل است.»


- زیارت اهل قبور

علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور می‌رفت و معتقد بود:

«رفتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است.»


- اثر سوء عصبانیت

حجت الاسلام و المسلمین فاطمی‌نیا به نقل از علامه می گوید:

«گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می‌اندازد.»


- مهم‌‌ترین وظیفه انسان

علامه می‌فرماید:

«ما بزرگ‌ترین و مهم‌ترین کاری که در عالم داریم و هیچ کاری از اطوار و شئون زندگی ما مهم‌تر از آن نیست، اینست که خودمان را درست بسازیم.»


- والدین

آیت الله امجد نقل می‌کنند:

شخصی به مرحوم علامه عرض کرد: «با این پدر و مادرهای پر توقع چه کنیم؟ ایشان فرمودند: « غیبت پدر و مادرها را نکنید!»


- دنیا

علامه طباطبایی می‌فرمود:

«عناوین دنیوی، اگر وفا و دوام داشته باشند تا لب گورند و نوعاً هم، بی‌وفا هستند، بعد از آن مائیم و ابدِ ما.»


- ذکر آخر عمر

علامه در اواخر عمر مبارکشان دائم می‌فرمودند:

«توجه! توجه!» و این، فراتر از «تذکر» و «تفکر» است.


- عاطفه

نجمة السادات طباطبائی (فرزند علامه) از قول پدر می‌گوید:

«بشر باید عاطفه داشته باشد کسی که عاطفه ندارد، یعنی با قرآن دوست نیست!»

خوش‌خلقی معجزه می‌کند!

خوش‌خلقی معجزه می‌کند!

 

دیـن مـقـدس اسلام، همواره پیروان خود را به نرمخویی و ملایمت در رفتار با دیگران دعوت می‌کند. قرآن کریم در ستایش پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله می‌فرماید:

اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ(1)؛ بدرستی که تو به اخلاق پسندیده و بزرگی آراسته شده‌ای.

حـُسـن خـلق و گـشـاده رویـی از بـارزترین صفاتی است که در معاشرتهای اجتماعی باعث نفوذ مـحـبـّت شـده و در تـأثیر سخن اثری شگفت انگیز دارد. به همین جهت خدای مهربان، پیامبران و سـفـیـران خـود را انـسـانهایی عطوف و نرمخو قرار داد تا بهتر بتوانند در مردم اثر گذارند و آنان را به سوی خود جذب نمایند.

این مردان بزرگ برای تحقّق بخشیدن به اهداف الهی خود، بـا بـرخـورداری از حُسن خُلق و شرح صدر، چنان با ملایمت و گشاده رویی با مردم روبه رو می‌شـدنـد کـه نـه تـنـهـا هـر انسان حقیقت جویی را به آسانی شیفته خود می‌ساختند و او را از زلال هدایت سیراب می‌کردند، بلکه گاهی دشمنان را نیز شرمنده و منقلب می‌کردند.

مـصـداق کـامـل ایـن فضیلت، وجود مقدّس رسول گرامی اسلام صلی اللّه علیه و آله است. قرآن کـریـم، ایـن مزیّت گرانبهای اخلاقی را عنایتی بزرگ از سوی ذات مقدس خداوند دانسته، می‌فرماید:

فـَبـِمـا رَحـْمـَةٍ مـِنَ اللّهِ لِنـْتَ لَهـُمْ وَ لَوْ کـُنـْتَ فـَظـّاً غـَلیـظَ الْقـَلْبِ لاَ نـْفـَضُّوا مـِنـْ حَوْلِکَ(2)؛ در پـرتـو رحـمـت و لطـف خـدا بـا آنـان مـهـربـان و نـرمـخـو شـده‌ای و اگـر خـشـن و سنگدل بودی، از گِردت پراکنده می‌شدند.

... وقتی مرد دانست که به خـاطـر داشـتـن ایـن دو صـفـت نـیـکـو مـورد عـفـو الهـی واقـع شـده، شهادتین را گفت و اسلام آورد. رسول خدا(ص ) درباره‌اش فرمود:او از کسانی است که خوشخویی و سخاوتش او را به سمت بهشت کشانید

بـسـیار اتفاق می‌افتاد که افرادی با قصد دشمنی و به عنوان اهانت و اذیّت به حضور ایشان می‌رفـتـنـد، ولی در مـراجـعـت مـشـاهـده می‌شـد کـه نـه تـنـهـا اهـانـت نـکـرده انـد، بـلکـه بـا کـمـال صـمـیمیّت اسلام را پذیرفته و پس از آن رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله محبوبترین فرد در نزد آنان به شمار می‌رفت.

ارزشـی که اسلام برای انسان خوش رفتار قائل است، تنها به مؤ منان محدود نمی‌شود، بلکه غـیـر آنـان نـیـز اگـر ایـن فـضیلت را دارا باشند، از مزایای ارزشی آن بهره مند می‌شوند. در تاریخ چنین آمده است:

عـلی عـلیـه السـلام از سـوی پـیـامـبـر خدا صلی اللّه علیه و آله مأمور شد تا با سه نفر که برای کشتن ایشان هم‌پیمان شده بودند، پیکار کند. آن حضرت، یکی از سه نفر را کشت و دو نفر دیـگـر را اسـیر کرد و خدمت پیامبرخدا(ص) آورد. پیامبر، اسلام را بر آن دو عرضه کرد و چـون نـپـذیـرفـتـنـد، فـرمـان اعـدام آنـان را بـه جـرم تـوطـئه گـری صـادر کـرد. در ایـن هنگام جـبـرئیـل بـر رسـول خـدا(ص) نـازل شـد و عـرض کـرد: خـدای مـتـعال می‌فرماید، یکی از این دو نفر را که مردی خوش خلق و سخاوتمند است، عفو کن. پیامبر نـیـز از قـتل او صرف نظر کرد، وقتی علّت عفو را به فرد مزبور اعلام کردند و دانست که به خـاطـر داشـتـن ایـن دو صـفـت نـیـکـو مـورد عـفـو الهـی واقـع شـده، شهادتین را گفت و اسلام آورد. رسول خدا(ص) درباره‌اش فرمود:

"او از کسانی است که خوشخویی و سخاوتش او را به سمت بهشت کشانید" (3)


1- قلم (68)، آیه 4.

2- آل عمران (3)، آیه 159.

3- بحارالانوار، ج 71، ص 390.

آداب معاشرت؛ سید محمد مقدس نیا؛ محمد مهدی محمدی