بوی گل یاس

اطلاع رسانی مکتب اهل بیت علیه السلام

بوی گل یاس

اطلاع رسانی مکتب اهل بیت علیه السلام

الگوی دختران جوان در قرآن

قرآن

جوانی فصل شورانگیز زندگی و مظهرنشاط و سازندگی است. روح لطیف و قلب ظریف جوان، جلوه‌ی زیبای آفرینش و صحیفه‌ی مصفّای هستی است.

با سپری شدن ایام کودکی و ورود به دنیای نوجوانی و سپس جوانی، اشتیاق و تلاش جوانان برای شناخت خود و پایه‌گذاری صفات شخصیتی و هویت منسجم چندین برابر می‌شود.

جوانی دوران تکوین شخصیت است و به فرموده حضرت علی‌(ع)، ضمیر نوجوان هم‌چون سرزمینی مستعد و آماده‌ی کشت، هر بذری را که در آن کاشته شود، می‌پذیرد و بسیاری از ویژگی‌های شخصیتی انسان از این دوران سرچشمه می‌گیرد:

... انّما قلب الحدث کالأرض الخالیة ما ألقی فیها من شیءٍ قبلته....

...به درستی که قلب نوجوان هم‌چون زمین ناکشته است. هرچه در آن افکنند، آن‌را می‌پذیرد....

در ادامه‌ی این ماجرا می‌آید که حضرت موسی‌(ع) با یکی از این دختران مؤمن ازدواج می‌کند. پس پاداش حیا، عفت، جوان‌مردی و غیرت ناموسی، دست یافتن به ازدواجی مبارک، زیبا و مناسب است.

نوجوانی و جوانی دوران الگو یابی و الگو گزینی است. در دوران شکل‌گیری شخصیت، چگونه بودن یا چگونه شدن را الگوها به نوجوانان و جوانان ارایه می‌دهند. پس توجه به این موضوع بسیار مهم و ضروری است؛ هم برای پدر و مادر و مربیان گران‌قدر و هم برای خود نوجوانان که از احساسات بیشتر بهره می‌گیرند.

جوانانی که ارزش‌های معنوی، دینی و اخلاق نیز برایشان مهم است، الگوهای خود را در میان شخصیت‌های مذهبی و اخلاقی می‌جویند. جوانانی که قدرت بدنی، جمال ظاهری، ثروت و امثال این‌ها برایشان مهم است، از افرادی‌که در این زمینه‌ها مطرح هستند، پیروی می‌کنند. بنابراین، یکی از راه‌های بسیار مهم تربیتی، توجه به این ویژگی و تلاش برای معرفی کردن الگوهای مناسب به جوانان است.  برای این منظور چه زیباست که به چشمه جوشان فیض الهی؛ یعنی قرآن کریم مراجعه کنیم و با شناسایی الگوهای رفتاری مناسب، آن‌ها را به جوانان عزیزمان که قلب با صفایشان سرشار از نور معنویت و فضیلت طلبی است، ارایه کنیم، هم‌چنان‌که پیامبر گرامی اسلام‌(ص) فرموده است:

اوصیکم بالشباب خیراً فانّهم ارقّ افئدة....

به شما سفارش می‌کنم تا در مورد جوانان به نیکویی رفتار کنید؛ زیرا قلب‌هایی رقیق و نفوذ پذیر دارند....

در راستای این هدف، به شماری از آیات سوره مبارکه "القصص" اشاره می‌کنیم که در آن ماجرایی مطرح می‌شود که میان حضرت موسی‌(ع) و دختر جوان و مؤمن مدینی رخ داده است. در این‌جا، دو الگوی زیبای اخلاقی و رفتاری برای جوانان معرفی می‌گردد.

در آیات ابتدایی سوره قصص به زمان کودکی حضرت موسی‌(ع) اشاره می‌شود آن‌جا که آن حضرت به دوران جوانی می‌رسد:

و لما بلغ أشدّه استوی اتیناه حکماً و علماً و کذلک نجزی المحسنین.

هنگامی‌که نیرومند و کامل شد (و به دوران جوانی رسید)، به او حکمت و دانش دادیم و این گونه نیکوکاران را جزا می‌دهیم.

در این زمان، اتفاقی برای حضرت پیش می‌آید، به گونه‌ای که در جریان دفاع از یکی از افراد بنی‌اسرائیل، یکی از فرعونیان را کشت. به همین دلیل، ناچار می‌شود از مصر هجرت کند و به سرزمینی دیگر پناه برد. پس راه مدین را در پیش می‌گیرد:

و لمّا ورد ماء مدین و جد علیه امّة من النّاس یسقون و وجد من دونهم إمرتین تذودان قال ما خطبکما قالتا لا نسقی حتّی یصدر الرّعاء و أبونا شیخ کبیر.

و هنگامی که به چاه آب مدین رسید، گروهی از مردم را در آن‌جا دید که چهار پایان خود را سیراب می‌کنند. در کنار آن‌ها دو زن دید که مراقب گوسفندان خویش هستند (و به چاه نزدیک نمی‌شوند). موسی به آن‌ها گفت: کار شما چیست؟ (چرا گوسفندان خود را آب نمی‌دهید؟) گفتند: ما آن‌ها را آب نمی‌دهیم تا چوپان‌ها همگی خارج شوند و پدر ما مرد کهن سالی است.

حضرت موسی‌(ع) با سختی فراوان و پس از چند روز مسافرت بدون توشه و امکانات، در حالی که پیش‌تر در نعمت و آسایش بود، به شهر مدین می‌رسد؛ شهری که از قلمرو مصر و حکومت فرعونیان خارج است. وی پس از ورود به شهر متوجه می‌شود گروهی از مردم برای آب دادن به گوسفندان خود اطراف چاه جمع شده‌اند. در این میان، آن‌چه نظر ایشان را به خود جلب می‌کند، وجود دو خانم است که کمی دورتر از جمعیت ایستاده‌اند و علت عقب‌تر ایستادن آن‌ها این است که نمی‌خواهند با چوپانان برخوردی داشته باشند.

حضرت موسی‌(ع) با وجود خستگی شدید به سمت آنان می‌رود و می‌پرسد که کارشان چیست و از آن‌جا که مردان این قوم را این قدر بی‌انصاف می‌بیند، در دل خشمگین می‌شود. وی برای کمک به این دو خانم جلوتر می‌رود و برایشان از چاه آب می‌کشد. سپس برای استراحت به سوی سایبان می‌رود:

فسقی لهما ثمّ تولی الی الظل و قال انّی لما أنزلت الیّ من خیر فقیر.

موسی برای آنان آب کشید. سپس رو به سوی سایه آورد و عرض کرد: پروردگارا! هرخیر و نیکی برمن فرستی، من به آن نیازمندم.

این حرکت حضرت موسی‌(ع) نشانه شدت غیرت و تعصب ایشان نسبت به زنان با شخصیت و عفیف جامعه است.پس از انجام این عمل نیک و دعایی که می‌کنند، درهایی چند به رویش باز می‌گردد و فصل جدیدی از زندگی‌اش آغاز می‌شود.

فجاءته إحداهما تمشی علی استحیاء قالت إن أبی یدعوک لیجزیک أجر ما سقیت لنا فلمّا جآءه و قصّ علیه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظالمین.

یکی از آن‌دو به سراغ او آمد، در حالی که با نهایت حیا گام برمی‌داشت و گفت: پدرم از تو دعوت می‌کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را برای ما به تو بپردازد. هنگامی که موسی نزد او (شعیب) آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: نترس، از قوم ستم‌کار نجات یافتی.

پس از مدتی، یکی از آن دو دختر به سراغ موسی می‌آید و می‌گوید: پدرم تو را دعوت کرده است تا مزد کاری را که انجام داده‌ای بدهد. بدین ترتیب، حضرت موسی‌(ع) با مردی آشنا می‌شود که در این آشفته بازار حتی در مقابل کاری کوچک، مزد آن را می‌دهد. گفته شده است آن مرد حضرت شعیب‌(ع) بوده، ولی از آن‌جا که در آیه و دیگر قرینه‌ها، نامی از او برده نشده است، برخی مفسران از تعیین آن مرد به عنوان حضرت شعیب خود‌داری ورزیده‌اند. به هرحال، او کسی است که به حضرت موسی‌(ع) اطمینان می‌دهد نجات یافته است و خود را در آیه بعد، از صالحان معرفی می‌کند.

نکته‌ای که باید به آن توجه شود، ویژگی‌های آن دو دختر است که پدرشان تربیت کرده است.

اول ـ این دو دخترعقب‌تر از گروه مردان ایستاده‌اند و منتظر هستند مکان خلوت‌تر شود تا به سمت چاه بروند: "...و وجد من دونهم امرأتین تذودان...".

دوّم ـ در پاسخ به حضرت موسی‌(ع)، مختصر و مفید جواب داده و بدون تفصیل دادن کلام، می‌گویند: "گوسفندان را سیراب نمی‌کنیم تا چوپانان بروند و پدر ما پیرمرد است".

این جمله می‌رساند که آن‌ها برادر یا محرمی ندارند که به آنان کمک کند. البته پدری دارند که پیر و ناتوان است و به سبب ضرورت مجبور هستند خودشان این کار را بکنند.

سوم ـ خداوند متعال در توصیف یکی از آن دو دختر که به سمت موسی آمد، می‌فرماید: "تمشی علی استحیاء"؛ یعنی حرکت و راه رفتن او در کمال حیا و عفت بود. بنابراین، می‌توان گفت یکی از صفت‌های برگزیده و برجسته که خداوند متعال به دختران جوان عطا می‌کند، رعایت حیا و عفت هنگام حضور یافتن در اجتماع است.

این حرکت حضرت موسی‌(ع) نشانه شدت غیرت و تعصب ایشان نسبت به زنان با شخصیت و عفیف جامعه است.پس از انجام این عمل نیک و دعایی که می‌کنند، درهایی چند به رویش باز می‌گردد و فصل جدیدی از زندگی‌اش آغاز می‌شود

در برخی تفسیرها گفته شده است که در مسیر حرکت به سوی خانه شعیب، موسی جلوتر حرکت می‌کند و از این که پشت سر یک دختر جوان قرار گیرد و نگاهش به او بیافتد، پرهیز دارد.  به همین علت، آن دختر به پدرش می‌گوید که موسی "قوی و امین" است؛ قوی بودن را هنگام آب بخشیدن از چاه فهمیده بود و امین بودن را در مسیر بازگشت به خانه:

قالت احداهما یا أبت استأجره انّ خیر من استأجرت القوی الأمین.

یکی از آن دو دختر گفت: پدرم! او را استخدام کن؛ بهترین کسی را که می‌توانی استخدام بکنی، کسی است که قوی و امین باشد.

افزون بر این صفت‌های برگزیده، این دختر با پدر خود رابطه‌ای خوب، صمیمی و دوستانه دارد و خیلی راحت و دوستانه به پدرش می‌گوید که موسی را استخدام کند. این خواهش هم‌چنین این نکته را می‌رساند که اگر شرایط و فرصت مناسب برای آن دختران فراهم گردد تا دیگر برای کار سخت از خانه بیرون نروند، بهتر است، که استخدام موسی می‌تواند این موقعیت را به آنان بدهد.

به هرحال، موسی‌(ع) و دختران مؤمن مدینی به عنوان دو الگوی جوان برای پسران و دختران مؤمن، در قرآن آورده شده است. در ادامه‌ی این ماجرا می‌آید که حضرت موسی‌(ع) با یکی از این دختران مؤمن ازدواج می‌کند. پس پاداش حیا، عفت، جوان‌مردی و غیرت ناموسی، دست یافتن به ازدواجی مبارک، زیبا و مناسب است.

پس ای جوانان عزیز و پرشور! با توکل برخداوند متعال و تکیه بر عنصر ایمان و تقوا، سعادت و خوشبختی را از خداوند متعال بخواهید.

ثریا سلیمانی فرد

منبع:

اعتدال

انسان ساخته انسان

انسان ساخته انسان

 

انسان یک پا

یک باب بسیاروسیعی در معارف اسلامی است که انسان ساخته عمل خودش است و به تعبیر دیگر انسان ساخته خود انسان است، یعنی انسان با عمل خودش ساخته می شود؛ هرگونه عمل کند آن گونه ساخته می شود.

این حرف در فلسفه های جدید اروپا یک حرف خیلی جدید تلقی شده که اسمش را گذاشته اند فلسفه عمل (پراکسیسم) یعنی اینکه انسان ساخته عمل خودش است؛ در صورتی که از نظر ما هزار و چهارصد سال است که این مسئله در قرآن مطرح است. انسان ساخته عمل خودش است؛ هر جور عمل بکند همان جور ساخته می شود. انسان، سازنده عمل خودش است و هم ساخته شده عمل خودش.

نماز انسان را می سازد. چرا قرآن می گوید: یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر والصلوة؟ ) بقره/153) از صبر – که در حدیث آمده است مصداق اظهرش روزه است – و از نماز استمداد کنید، کمک و نیرو بگیرید. شاید این مطلب احتیاجی به توضیح زیاد نداشته باشد. شما همان آداب ظاهر و آداب باطن نماز یعنی شرایط صحت و شرایط قبول نماز را در نظر بگیرید.

حتی اگر مدیون مردم باشی و وقت ادای دین رسیده باشد و آن دائن عجله و شتاب داشته باشد و به تو مهلت ندهد که نماز بخوانی، اگر وقت وسیع باشد، اول باید بروی دین او را بپردازی بعد بیایی به نمازت برسی.

شرایط صحت نماز:  به انسان می گویند اگر نماز می خوانی روی زمین غصبی نباید بخوانی و الا نمازت باطل است. خانه ای که در آن نماز می خوانی اگر غصبی باشد نمازت باطل است. فرشت اگر غصبی باشد – ولو به این مقدار که حقی از حقوق الهی یا حقوق مردم بر آن تعلق گرفته باشد – نمازت باطل است. جامه ای که با آن نماز می خوانی اگر شبهه ناک باشد نمازت باطل است. باید با آب مباح وضو بگیری. وضو که می گیری آنجا که آب وضویت ریخته می شود باید مباح باشد. در موقع جنابت باید غسل بکنی. عین همین حرفها در باب غسل برای تو هست.

حتی اگر مدیون مردم باشی و وقت ادای دین رسیده باشد و آن دائن عجله و شتاب داشته باشد و به تو مهلت ندهد که نماز بخوانی، اگر وقت وسیع باشد، اول باید بروی دین او را بپردازی بعد بیایی به نمازت برسی. نماز در وقت معین (باید خوانده شود). نماز صبح وقت معین دارد. خوابت کم یا زیاد بوده، در فاصله بین الطلوعین باید این دو رکعت نماز را بخوانی. نماز ظهر در وقت معین باید خوانده شود، نماز عصر در وقت معین، نماز مغرب در وقت معین و نماز عشاء در وقت معین.

آن اولی خودش رعایت حقوق مردم است. انسان می خواهد با خدا مناجات کند، می گوید اول برو دور و بر خودت را از نظر حقوق مردم صاف و پاک کن، در واقع رابطه خودت را با بندگان خدا درست کن بعد بیا پیش ما، و الا از نظر اینکه انسان بخواهد با خدا مناجات کند زمین غصبی و غیر غصبی فرق نمی کند، لباس غصبی و غیر غصبی فرق نمی کند. ولی خدا چنین نمازی را هرگز از انسان نمی پذیرد که تو با جامه ای که حق مردم و مال مردم است و غصب است بخواهی نماز بخوانی.

می گوید همه تان رو به یک نقطه بایستید؛ با اینکه خود قرآن در باب قبله می گوید که شما به هر طرف بایستید رو به خدا ایستاده اید، خیال نکنید که اگر رو به کعبه بایستید رو به خدا ایستاده اید ولی اگر رو به ترکستان بایستید دیگر رو به خدا نایستاده اید. فاینما تولوا فثم وجه الله (بقره/115) به هر طرف رو کنید رو به خدا ایستاده اید. اما یک مصلحت بزرگ دیگری در کار است که اولا همه مردم رو به یک جهت بایستند.

این درس یک هدف داشتن و رو به یک سو داشتن و یک جهت بودن است. ثانیا آن خانه ای را انتخاب کنند که ان اول بیت وضع للناس)آل عمران/96) است، اول مسجدی است که برای عبادت وضع شده است؛ رو به اول مسجد عالم بایستند که از زمان ابراهیم بلکه حتی قبل از ابراهیم و مطابق روایات از زمان نوح بوده است، اول معبدی که در عالم برای عبادت درست شد. نماز که می خوانید، در حال نماز خودتان را ضبط کنید، نخندید، یعنی احساسات شما تحت ضبط شما دربیاید. رویتان را به طرف راست یا چپ و یا پشت سر نکنید. کلامی که کلام آدمی باشد، یعنی از نوع سخنانی که با یکدیگر حرف می زنید، در وسط نماز به زبان شما جاری نشود؛ مثلا به کسی بگویید برو، بیا، بله و این جور حرفها؛ اینها نماز شما را باطل می کند. با طهارت باشید؛ بدنتان طاهر باشد لباستان طاهر باشد. طهارت از حدث داشته باشید، وضو یا غسل یا تیمم داشته باشید.

هریک از اینها عاملی است برای ساختن انسان. تازه اگر اینها باشد آیا نماز انسان نماز مقبول است؟ می گویند نه، نماز صحیح هست ولی برای اینکه نماز شما قبول باشد قبلا باید از خیلی گناهها دوری کرده باشی تا نمازت مقبول درگاه الهی باشد و تو را بالا ببرد که انما یتقبل الله من المتقین(مائده/27) باید در حال نماز حضور قلب داشته باشی، نماز را با توجه بخوانی. وقتی می گویی: ایاک نعبد و ایاک نستعین (فاتحه/5) واقعا در آن حال در حال استمداد از خدا و در حال نیایش باشی؛ حال شما در نماز حال نیایش و حال توجه به خدا باشد.

در حال نماز اگر شری به شما رسید اعتنا نکنید مگر شر خیلی بزرگی باشد خصوصا اگر به کس دیگر باشد یا کسی دارد تلف می شود که آنجا نماز را باید شکست. اما صرف اینکه مثلا یک زنبور آمد شما را گزید آیا باید نماز را بشکنید؟ (اذا مسه الشر جزوعا) فورا داد و فریاد کنید و اضطراب نشان دهید که مرا زنبور گزیده؟ خوب گزیده باشد.

انسان ساخته عمل خودش است؛ هر جور عمل بکند همان جور ساخته می شود. انسان، سازنده عمل خودش است و هم ساخته شده عمل خودش.

به یاد دارم که من بچه بودم، مرحوم ابوی ما در حال نماز بودند، پای ایشان را عقرب گزید و ایشان اصلا نماز را نشکستند و ادامه دادند. این همان انسانی است که خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا. انسان به حسب فطرت خودش یک پشه هم که او را می گزد آخ اش بلند می شود، ولی بعد از آنکه به آن مرحله رسید دیگر این جور نیست. نماز، انسان را این گونه می کند، لااقل در حال نماز انسان را به این حال نگه می دارد. وقتی انسان پنج نوبت در روز این تمرین را بکند خواه ناخواه در همه روز و در همه عمرش مؤثر است.

منبع:

شهید مرتضی مطهری ره ، آشنایی با قرآن 9، صفحه 107-104

عاشورا در نظر دیگران

عاشورا در نظر دیگران :

مَهاتما گاندی (رهبر استقلال هند) : من زندگی امام حسین(ع)، آن شهید بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه کافی به صفحات کربلا نموده ام و بر من روشن است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین(ع) پیروی کند.

  محمّد علی جناح (قاعد اعظم شاکستان) : هیچ نمونه ای از شجاعت، بهتر از آنکه امام حسین(ع) از لحاظ فداکاری و تهوّر نشان داد در عالم پیدا نمی شود. به عقیدهء من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد پیروی نمایند.

  چارْلز دیکنْز (نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته های دنیایی بود، من نمی فهمیدم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.

  توماس کارْلایْل (فیلسوف و مورخ انگلیسی) : بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم، این است که حسین(ع) و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن کردند که تفوّق عددی در جایی که حق با باطل روبرو می شود و پیروزی حسین(ع) با وجود اقلّیتی که داشت، باعث شگفتی من است.

  ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگلیسی) : آیا قلبی پیدا می شود که وقتی دربارهء کربلا سخن می شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتّی غیر مسلمانان نیز نمی توانند پاکی روحی را که در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت انکار کنند.

  فِرْدریک جمس : درس امام حسین(ع) و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی و ترحّم و محبّت وجود دارد که تغییر ناپذیرند و همچنین می رساند که هر گاه کسی برای این صفات مقاومت کند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.

  ل. م.بوید : در طیّ قرون، افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته اند و در همین هاست که آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین(ع). و من مسرورم که با کسانی که این فداکاری عظیم را از جان و دل ثنا می گویند شرکت کرده ام، هرچند که 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.

  واشنگتن ایروینگ (مورخ مشهور آمریکایی) : برای امام حسین(ع) ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن ارادهء یزید نجات بخشد، لیکن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی دادکه او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیّه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در ریگ های تفتیدهء عربستان*، روح حسین(ع) فناناپذیر است. ای پهلوان و ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من، ای حسین(ع)!

بانک ادبیات عاشورائی

1. ...اما ریشه اش در دل نیست، در باد است:

گوش کن قافله سالار چه می خواند: وَ لَمّا تَوَجّهَ تِلقاءَ مَدیَنَ قالَ عَسی رَبّی اَن یَهدیَنی سواءَ السّبیل(1)... آیا تو می دانی که از چه امام آیاتی که در شأن هجرت نخستین ِ موسی است فرا می خوانَد؟ عقل محجوب من که راه در جایی ندارد... ای رازداران خزاین غیب، سکوت حجاب را بشکنید و مُهر از لبِ فروبسته اسرار برگیرید و با ما سخن بگویید. آه از این دلسنگی که ما را صمٌ بُکم می خواهد... آه از این دلسنگی!
سرّ آنکه جهاد فی سبیل الله با هجرت آغاز می شود در کجاست؟ طبیعت بشری در جست و جوی راحت و فراغت است و سامان و قرار می طلبد.
یاران! سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست، سخن از آنانی است که اسلام آورده اند اما در جست و جوی حقیقت ایمان نیستند. کُنج فراغتی و رزقی مُکفی... دلخوش به نمازی غراب وار و دعایی که بر زبان می گذرد اما ریشه اش در دل نیست، در باد است. در جست و جوی مأمنی که او را از مکر خدا پناه دهد؛ در جست و جوی غفلت کده ای که او را از ابتلائات ایمانی ایمن سازد، غافل که خانهء غفلت، پوشالی است و ابتلائات دهر، طوفانی است که صخره های بلند را نیز خُرد می کند و در مسیر دره ها آن همه می غلتاند تا پیوستهء به خاک شود.
اگر کشاکش ابتلائات است که مرد می سازد، پس یاران، دل از سامان برکَنیم و روی به راه نهیم.
بگذار عبدالله بن عمر ما را از عاقبت کار بترساند. اگر رسم مردانگی سرباختن است، ما نیز چون سید الشّهدا او را پاسخ خواهیم گفت که: " ای پدر عبد الرحمن، آیا ندانسته ای که از نشانه های حقارت دنیا در نزد حق این است که سر مبارک یحیی بن زکریا را برای زنی روسپی از قوم بنی اسرائیل پیشکش بردند؟ آیا نمی دانی که بر بنی اسرائیل زمانی گذشت که مابین طلوع فجر و طلوع شمس هفتاد پیامبر را می کشتند و آن گاه در بازارهایشان به خرید و فروش می نشستند، آن سان که گویی هیچ چیز رخ نداده است! و خدا نیز ایشان را تا روز مؤاخذه مهلت داد."(2)
... اما، وای از آن مؤاخذه ای که خداوند خود اینچنین اش توصیف کرده است:
اَخذَ عَزیزٍ مُقتَدرٍ.(3)

آه یاران! اگر در این دنیای وارونه، رسم مردانگی این است که سر بریدهء مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند.... بگذار اینچنین باشد. این دنیا و این سر ما!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ قصص / 21
2 ـ موسوعه کلمات امام الحسین(ع)، ص 308
3 ـ بخشی از آیهء 42 سورهء قمر: ... فَاَخذناهُم اَخذَ عَزیزٍ مُقتَدرٍ


2.تولّد حسین

تولّد حسین، تولّد خون است:

آی فهمیده های طریقت جانبازی! غیرت های با شکوه خاک! زیباترین زخم های زمین!

بیائید می خواهیم، به جشن تولّد عاشورا برویم!

چشم های تیرخوردهء خود را برگیرید؛ دست های اُفتادگی خویش را بردارید؛ زیباترین زخم های ممکن را دربرکنید؛ بیائید برویم.

یا ابا عبدالله! ای برادر زینب!

آن که می خندد، هنوز، مَقْتَل غیرت تو را نشنیده است! آن روز ـ در آن بی آبی ـ تو مگر چه گفتی، که تمام زالوها ـ به یکباره ـ بر سر خون تو، اتّفاق کردند؟!

بگذار برای این زیباترین زخم های کائنات بمیرم! شما را به خدا بس کنید! من هم می دانم که برای "تولّد" مرثیه نمی خوانند...

امّا، "مرثیه جانبازی" شادمانْترین مرثیه جوانمردی است.آی چشم های تیرخورده قدری "نگاه" به من بدهید! ...


3.دست های تشنه عبّاس

قمر بنی هاشم به رود فُرات که می زد، آب در پوست خود نمی گنجید!

در خیال خود گمان می برد که از دست های تشنه عبّاس، لبریز خواهد شد.

 

امّا، وقتی که آب را، تشنه، رها ساخت؛ در همهء پیچ و تابِ خیالِ فُرات، تنها یک سؤال بود که موج می زد:

"آخر، چرا؟!"


4.بقیه کربلا

بقیه کربلا، زین العابدین (ع)ـ این زیباترین اسیر نیایش ـ دوشادوش زبان شهادت ـ زینب ـ از قتل عام قبیله عاشورا باز می آید:

کربلا کربلا، در واژه ها، ریخته

و عاشورا عاشورا، به لهجه ی دعا، در آویخته!...

تولّد عاشورا در برابر چشمانش بود که اتفاق اُفتاد ـ و "ذبح عظیم"، از همان نقطه ای که او نیز ایستاده بود، جریان یافت.

دردا که درد نیست!

و گرنه "زبور آل محمّد(ص) " این همه، خاک نمی خورد.... اگر "فهمیده" بودم صحیفه سجّادیه ـ این زبان زین العابدین ـ را، می توانستم فهمید! ...

همان که در زیباترین طرز سعادت، فراگرفتن "نظم شهادت" را، دست به دعا بر می دارد:

 

حَمْداً نَسْعَدُ بهِ فی السّعَداءِ مِنْ اَوْلیائهِ، وَ نَصیرُ بهِ فی نَظم الشُهَداءِ بسُیُوفِ اَعْدائهِ! ...*

 

و دلش را، برای خدا، چندان می گویدکه خاک نیز بشنود.

امّا، پنهان نباید کرد که راز و نیاز عاشورا ـ قرآن صاعد و زبور آل محمّد (ص) ـ در میانه ی ما هنوز هم تنهاست...

 

* صحیفه سجّادیه، دعای یکُم

بانک ادبیات عاشورائی

5. خانه کوچک زهرا(س)

زهرا ـ تازه ترین اتفاقی بود، که در عالم افتاد! و هیچ وقت نیست که این اتفاق ـ بازهم ـ تازه نباشد!

زهرا ـ حرف تازه خدا بود:" انّا اعطیناک الکوثر" ... نگاهی نو، بر سراپای هستی! ارتباط خاک با خدا، مادر شهود و شهادت. بانوی محراب، بانوی اعتراض، بانوی حماسه، بانوی بسیج بنی هاشم، بانوی شهادت...

پیش از زهرا ـ هیچ زنی را ندیده بودند که پدر خویش را، مادر باشد! پیش از زهرا ـ شهادت، این همه تازگی نداشت. او که آمد، جانی تازه گرفت. قبلاً کلمه بود. بعداً معنا شد!

و او به روشنی، این همه را می دانست: مادرانه شهادت را، بزرگ می کرد. آگاهانه شهادت را، شیر می داد! به غنچه هائی آب می داد که قرار بود آتش بگیرند! "کوزه آب" را می شناخت. از جغرافیای "قتلگاه" خبر داشت. کربلا را بر دامان، می نشاند. برای عاشورا لالایی میخواند. گیسوان "اسارت" را شانه می زد! حکایتِ چاه و محرابِ خون را می دانست. با این همه، آبروداری می کرد. اهل شکایت نبود! اگر هم می گفت ـ به درد می گفت که درمان بشنود.

 


 

6.زمانی که همه آمدند،حسین(ع) شروع کرد به بیرون رفتن

ای همسفر زینب!

کار تو، نبش قبرهای هر روزه ی مردم بود: قبرهای روزمرّگى و عافیت طلبى و عادت، قبرهاى سر به زیرى و سکوت و سلامت، قبرهاى "بیعت کردن" و "به روى خود نیاوردن"!

از مدینه ـ به مکه که در آمدى ـ بر سر چهارراه اطلاعاتى اسلام *ـ چهار ماه، انتظار کشیدى که همه مردم جمع شوند، و درست در همان وقتى که همه آمدند، تو شروع کردى به بیرون رفتن! و این یعنى:

آب زدن بر چشم هاى خواب آلودهء ساده بین، در هم شکستن قبرستان هاى بسته بندىِ شبانه روزى، فرو پاشاندن دیوهاى دروغ و دورویى، و گسستن "بند" از دست و پاى نگاه و حرکتِ بنده هاى خدا ـ براى خوب دیدن و رها شدن و به خداى خود پیوستن...

"مَن کانَ فینا باذلاً مُهْجَتَهُ؛ وَ مُوطِنّاً عَلی لِقاءِ اللهِ نَفْسِهُ؛ فَلیَرحَلْ مَعَنا فاننی راحل مصبحاً، ان شاء الله تعالی"**

هر که از خون دل خویش، مى تواند مایه بگذارد و براى دیدار الهی، جانمایه دارد ـ پاىْ فرا پیش نهد و با ما بیاید؛ که من، خود بامدادان به راه خوهم افتاد. ان شاء الله!...

 

* از کلامات رهبر عزیز انقلاب، در پیام به حجاج:" حج، چهارره عظیم تبادل اطلاعات جهان اسلام است."

**کلام مبارک مولا، امام حسین(ع) در هنگام حرکت از مکّه


7.حسن نیز، اگر بود ـ در برابر یزید ـ قطعاً همان راهى را مى رفت، که حسین رفت...

همان خونى که در رگهاى حسین مى دوید، در رگهاى حسن، نیز بود.

آن، در زمان شمشیر، شمشیر برآورد؛ و این، در وقت تدبیر، تدبیر. حکمت، یکى بود. امّا تجلى آن ـ در دو جاى ـ دو چیز: حکمت شمشیر و حکمت تدبیر.

تا وقتى که امام حسن مجتبى (ع) بود، زعامت و امامت حسین و عباس و سایرین را، بر عهده داشت. اختلاف در موضع دو برادر نبود. بل، که اختلافى اگر بود، در موضع پدر و پسر ـمعاویه و یزید ـ بود. و حسن نیز، اگر بود ـ در برابر یزید ـ قطعاً همان راهى را مى رفت، که حسین رفت... و این مواضع صریح، صبورانه، مردانه و متهوّرانهء امام مجتبى(ع) ـ سبط اکبر رسول خدا(ص)ـ در برابر معاویه است که مى گفت:

لَوْ آثَرْتُ اَنْ اُقاتِلَ اَحَداً مِنْ اَهْل الْقِبلَةِ لَبَدَأتُ بِقِتالِکَ، فَاِنّی تَرَکْتُکَ لِصَلاحَ الاُمّةِ وَ حِقنِ دِمائِها.*

اگر مى خواستم در میان اهل قبله، شمشیر بر کشم، اوّل از همه با تو مى جنگیدم.من که دست از تو برداشتم، براى مصلحت و تدبیر امّت و پیشگیرى از خونریزى و جنگ داخلى بود.

*مُغامس بن داغِر الحلی، شاعر شیعى عرب، در سده نهم


8.انسان هاى مقاومت را، از عاشقى نترسانید!

ما چه مى کردیم؟! ما چه مى کردیم، اگر اینها نبودند؟!... دلباخته هاى حقیقى، سرباخته هایند. انسان هاى مقاومت را، از عاشقى نترسانید!

بر شانه هاى شهر، مگر مرگ مى آورند؟ بچه هاى کربلا دارند مى آیند: بچه هاى اشک و آتش، بچه هاى غیرت و غربت و بى قرارى، بچه هاى تخریب و انفجار، بچه هاى تهاجم و تنهایى، بچه هاى یقین و یقین و یقین، بچه های یکشبه ى صدساله، بچه هاى بزرگوار!....

بچه هاى مرگ، دارند برای ما "زندگى" مى آورند. مرگ، که نه!... اینها، بچه هاى "بى مرگى" اند:بچه هاى شهادت، بچه هاى مقاومت...

شهیدان را بر شانه ها نشانده اند. "فاتحان" را همیشه بر"شانه" مى نشانند! بوى مرگ فاصله نمى شناسد... بوى کربلا، بوى جبهه، بوى انقلاب، بوى امام، بوى بسیج، بوى اشک و تنهائى... همه در هم آمیخته، و "یکدست"، بر کبریا در آویخته! کبوتران پرواز خبر از هواى تازه مى دهند.

...و دنیا مى ماند در این همه حیرت، که یک آبادى، این همه طاقت و جسارت را از کجا مى آورد، که مى تواند"قیامت" را ـ یکسره ـ بر دوش کشد!

 


9.پرستار کربلا، رسول خون برادر

پیش از زینب هیچ خواهرى را ندیده بودند که رسول خون برادر باشد! زینب، کربلا را در آغوش کشید؛ و عاشورا را بر شانه نشاند... در سلوک اسارت، همه جا را، زیر پا گذاشت و به دنیا آموخت که چگونه مى شود پاى برجا ماند و ذلیل نشد!

"شهادت" در "اسارت" بود که به راه افتاد، انتشار یافت و همه جائى شد!... اگر اسارت نبود دست شهادت به جائى نمى رسید. اگر شانه هاى اسارت خواهر نبود، کوله بار شهادت برادر بر زمین مى ماند!

اگر "زینب" نبود دیوارهاى دنیاى دین نما را، که پس مى زد؟ کوفه را، که بیدار مى کرد؟ شام را، که روشن مى ساخت؟ و خواب و خیال و خمیازه هاى مردم را، چه کسى مى شکست؟ اگر زینب، کربلا و عاشورا را ـ با خویش ـ به سیر اسارت نمى برد، چگونه جغرافیاى خاک "کربلا" مى شد و تاریخ زمین"عاشورا"؟

یک تن باید باشد که پیکر پرخون کربلا را اُفتان و خیزان، بر دوش کشد و با خویش به پشت جبهه آورد، و همه جاىْ را جبهه سازد! بوى کربلا و رنگ عاشورا را برافشاند و برانگیزد...

کسى باید باشد که نامردى "ابن زیاد"، دنیازدگى "ابن سعد" و بى دینى "یزید" را بگوید و برملا سازد...

 

یکى باید باشد که نگذارد کربلا را زنده بگور کنند

 و زینب، همان یک تن است.


10.زیباترین هنر، به زیبائى و شیرینى مردن است

با حقیقت باید زیست. امّا واقعیت را تنها باید دانست:

این گونه است که انسان، از تنهائى خویش، رهایى مى یابد و به میراث راستین خویش که "خودآگاهى" و "خداآگاهى" است نائل مى شود: وفادارى و بر سر پیمان پایدار ماندن، در شوق زندگى "شاهد" بودن و در ذوق مرگ "شهید" گشتن؛ و در "مرگْ آگاهى" همه شهادت شدن: آگاهى و رهایى!

زیباترین هنر، به زیبایى و شیرینى مردن است:

با سرافرازى زیستن و با سربلندى مردن، خون دل خویش را در راه نور و معرفت و پیوستگى، براى خدا، به جهاد برخاستن و خود را فداى هدف ـ و نه هوى ـ کردن و بر آستانه خدا آبرومندانه رسیدن؛ و این همه یعنى: هنر مردان خدا!

به شیرینى و زیبایى مردن هنرمندانه ترین عملى است که یک نفر، در تمام ابعاد هستى خویش، مى تواند به آن دست یابد. مرگْ باورى و مرگْ آگاهى، گشاده ترین چشمانى است که مى تواند ـ چونان پنجره اى باز، چهره در چهره ى خداى کرامت و عزت و کبریا ـ رو در روى بیدارى و معرفت و آگاهى، بازگشاده مى شود... از این نگاه انسان به آن جا مى رسد که "استقامت" و "یکتایى"، حتمى ترین نتیجه آن خواهد شد، و بى باکى و جسارت و نترسى، دستاوردِ آشرافى خواهد بود که از این رهگذر ـ در مسیر وانهادن ها و فرارفتن ها ـ حاصل مى آید. تا آن جا که هیچ چیز، در برابر غیرت اراده و همّت تصمیم، طاقت ماندن نمى یابد و منطق پایدارْ انسان هاى مؤمن را ـ به هیچ روى ـ نمى تواند به تزلزل درافکند:

قُلْ لَنْ یُصیبُنا اِلّا ما کَتَبَ اللهُ لَنا؛ هُوَ مَوْلینا وَ عَلی اللهِ فَلْیَتَوَکّل المُؤمِنُونَ قُل هَل تَرَبّصُونَ بنا اِلّا اِحْدَی الحُسْنَیَیْن؟

 (سوره توبه، آیه های 51 ، 52)

بگو هیچ مصیبتى به ما روى نخواهد آورد، مگر این که خدا براى ما مقرر کرده باشد؛ مولاى ما اوست و بر خدا است که انسان هاى مؤمن، توکّل مى کنند. بگو چه خیال کرده اید؟ مگر جز این است

که یکى از دو زیبایى (شهادت یا پیروزى) نصیب ما خواهد شد؟

بدون چنین دیدگاهى نمى شود که در مدار جاذبهء عمومى عشق، استقرار یافت و بر جادهء جهان ـ که همان مدار عشق است ـ مستقیم و متکامل، دست و پا گم کرده، جوشان، تپان، طوفان خیز، شکافان و پرده در را تا نهایت یافت و به سامان رسید