بوی گل یاس

اطلاع رسانی مکتب اهل بیت علیه السلام

بوی گل یاس

اطلاع رسانی مکتب اهل بیت علیه السلام

کرامتى عجیب و خوابى عجیبتر

کرامتى عجیب و خوابى عجیبتر

 

مدینه

 

به سال پانصد و پنجاه و هفت هجرى مردى از اتابکان شام به نام نور الدین محمودبن زنگى بر شام و حجاز حکومت داشت، او حاکمى بود نیکوکار و اهل تهجد و شب زنده‏دارى، شبى پس از تهجد و اعمال شب به خواب رفت و رسول خدا (ص) را در خواب دید.

آن حضرت دو نفر آدم سرخ پوست را به نورالدین نشان داد و فرمود: مرا از دست این دو نفر نجات بده: «یا نورالدین انقذنى من هذین الرجلین» نورالدین با وحشت از خواب پرید، وضو گرفت و نماز خواند و بخوابد رفت، باز آن حضرت را در خواب دید که مى‏فرمود: مر از دست این دو نفر نجات بده.

نورالدین باز از خواب پرید و مات و مبهوت درباره خواب فکر مى‏کرد دفعه سوم که به خواب رفت باز حضرت را در خواب دید که فرمود: مرا از دست این دو نفر نجات بده، دیگر خواب به چشمانش نرفت.

او وزیر صالح و نیکوکارى بنام جمال الدین موصلى داشت، فرستاد وزیر را بیدار کرده و آوردند، او خواب عجیب خود را با وزیرش در میان گذاشت. وزیر گفت: خواب عجیبى است لابد در مدینه اتفاقى افتاده که علاج آن از تو ساخته است، دیگر توقف روا نیست، هم اکنون باید به طرف مدینه حرکت کنى، خوابت را نیز به کسى نگو.

نورالدین همان شب با بیست نفر و وزیرش به مدینه حرکت کردند پول زیادى نیز با خود به همراه برد، این کاروان پس از شانزده روز به مدینه رسید، چون به نزدیک مدینه رسید، در خارج آن غسل کرد، بعد داخل شهر شد در روضه ما بین قبر شریف و منبر آن حضرت نماز خواند و آنگاه نشست و نمى‏دانست چه کار بکند.

شب اول فرا رسید، در اولین شب رعد و برق عجیبى در آسمان پیدا شد، و زمین چنان بشدت لرزید که نزدیک بود، کوهها از جا کنده شود، چون صبح شد مردم در مسجد جمع شدند.

وزیر به مردم گفت سلطان به قصد زیارت رسول خدا (ص) به مدینه آمده و با خود پول زیادى آورده که به اهل مدینه (حرم الرسول) تقسیم خواهد کرد از آمدن به محضر سلطان غفلت نکنید.

ما دو نفر مسیحى هستیم، پادشاه نصارى و کشیش بزرگ، ما را به صورت و زىّ (لباس) حاجیان به اینجا فرستاده و پول زیادى به ما داده تا جسد شریف حضرت رسول را بیرون آورده و به اسپانیا (اندلس) ببریم.

مردم گروه گروه مى‏آمدند، نورالدین به آنها جایزه مى‏داد و در قیافه‏شان دقت مى‏کرد تا مگر آن دو نفر را که درخواب دیده بود پیدا کند، همه آمده و پول گرفتند ولى آن دو قیافه پیدا نشدند، نورالدین به مأموران گفت: آیا کسى ماند که پول نگرفته باشد؟ گفتند: نه. مگر دو نفر از اهل مغرب که آنها هم پول نمى‏گیرند. دو مرد نیکو کارند و بى نیاز، بهمه اهل حاجت کمک مى‏کنند، پیوسته روزه مى‏گیرند و دائم الجماعه هستند، گفت: آن دو را نیز بیاورید، چون حاضر شدند، دید همانها هستند که رسول خدا (ص) در خواب نشان داده است .

نورالدین پرسید شما اهل کجاهستید؟ گفتند: از بلاد مغرب (اروپا) براى حج آمده‏ایم، قصد داریم که امسال در مدینه در محضر رسول خدا (ص) باشیم. گفت: راست بگوئید قصّه شما چیست، آن دو ساکت شدند، پرسید منزل شما کجاست؟ گفتند: در کاروانسرائى نزدیک حجره شریفه حضرت رسول (ص).

نورالدین آنها را در آنجا نگاه داشت و خود به منزل آنها آمد، دید در منزل آنها پول زیاد و دو عدد توبره و مقدارى کتاب و یک عدد حصیر است. در اینجا حاضران شروع به تعریف و تمجید آن دو نفر کر دند که اهل شهر از آنها بسیار خوبى دیده‏اند و هر روز در زیارت آن حضرت و زیارت بقیع هستند و هر هفته به زیارت مسجد «قبا» مى‏روند، نورالدین گفت: سبحان الله.

آنگاه وى به کاویدن در منزل آنها پرداخت و چون حصیر را برداشت سردابى ظاهر شد که بطرف حجره شریفه قبر حضرت رسول (ص) مى‏رفت، حاضران از دیدن سرداب که به طرف قبر آن حضرت کنده شده به وحشت افتادند.

نورالدین پس از احضار آن دو گفت: جریان خودتان را باز گوئید، بعد آن دو را به شدت شلاق زدند.

بالاخره آنها در اثر شلاق به سخن درآمده و گفتند: ما دو نفر مسیحى هستیم، پادشاه نصارى و کشیش بزرگ، ما را به صورت و زىّ (لباس) حاجیان به اینجا فرستاده و پول زیادى به ما داده تا جسد شریف حضرت رسول را بیرون آورده و به اسپانیا (اندلس) ببریم.

لذا در این کاروانسرا که نزدیک قبر آن حضرت است منزل گرفته‏ایم، ما شبها این سرداب را مى‏کندیم، روزها به بهانه زیارت بقیع، خاک آنرا در میان قبور مى‏پاشیدیم و مدتى است که این کار را مى‏کنیم و چون به حجره شریفه نزدیک شدیم، رعد و برق و زلزله ما را هراسان کرد.

نورالدین فرداى آنروز، آن دو را در میان مردم حاضر کرد و در حضور مردم از آنها اقرار گرفت، آن وقت خواب رسول (ص) را به نظر آورد که آنحضرت او را براى رفع این مشکل اهل دانسته است به شدت گریه کرد.

بعد فرمان داد هر دو نفر را در کنار حجره شریفه گردن زدند، سپس دستور داد، سرب زیادى آماده کردند و در اطراف حجره شریفه خندقى کندند که به آب رسید، بعد سرب را ذوب کرده و در آن خندق ریختند که به حکم حصارى در اطراف حجره شریفه شد، بعد از این کار به شام محل حکومت خویش بازگشت.

ناگفته نماند: این خواب و این معجزه را مرحوم محدث نورى در دارالسلام ج 2 ص 109 از کتاب تحفة الازهار سید ضامن مدنى نقل کرده و گوید: در آن سال فضل بن امیر هاشم حاکم مدینه بود.

و نیز سمهودى آنرا در کتاب وفاءالوفاء ج 2 ص 648 نقل کرده و بچند منبع نیز اشاره نموده است و تصریح کرده که نورالدین محمودبن زنگى در سال پانصد و پنجاه و هفت هجرى به مدینه آمده است .

و نیز ناگفته نماند: نورالدین محمود بن زنگى از اتابکان شام است که از سال پانصد و چهل تا پانصد و هفتاد و هفت در شام حکومت کردند، نورالدین محمود یکى از سرشناسان آن سلسله است، ابن اثیر در تاریخ کامل ج 9 حالات او را بتفصیل نقل کرده است .

منبع:

خاندان وحى، سید على اکبر قریشى

مناظره ای پیرامون برتری پیامبر اسلام (ص)

مناظره ای پیرامون برتری پیامبر اسلام (ص)

 

مدینه

 

اشاره:

امام ابوعبدالله (ع ) بیاناتى قاطع و حجتهائى رسا دارد که طى آنها حق را آشکار ساخته و عذر طرف را بریده است و ما در اینجا قسمتهائى از آنها را که در واقع گوشه‌ی دیگرى از حیات علمى امام است و مملو از عبرتها و پندها ست و هیچ مسلمانى از دانستن آنها بى نیاز نیست، مى آوریم .

 

ابوخنیس کوفى مى گوید:

در مجلس امام صادق (ع ) حضور داشتم . عده اى از مسیحیان هم در آنجا بودند . آنان مدعى بودند که موسى و عیسى علیهما السلام و محمد (ص ) در فضیلت برابرند, چون هر سه داراى شریعت و کتاب آسمانى بوده اند.

امام صادق (ع ) فرمود: حضرت محمد (ص ) با فضیلت تر و داناتر است و خداوند آنقدر که به او علم و دانش داده , به دیگران نداده است .

آیا در این مورد آیه اى از قرآن مى توانید ارائه دهید؟

بلى، خداوند مى فرماید:

و کتبنا له فى الالواح من کل شىء موعظة (براى او در لوحها راجع به همه چیز اندرزى نوشتیم .) (1)

و دربارهء عیسى (ع ) مى فرماید:

ولاُ بَیِّنَ لکم بعض الّذى تختلفون فیه  (من باید براى آنان برخى از آنچه را که در آن اختلاف دارند توضیح دهم ). (2)

و در حق حضرت محمد مصطفى (ص ) فرمود:

و جِئنا بک شهیداً على هولاء و نَزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلِّ شى ء (تو را بر اینان گواه آوردیم و بر تو کتاب فرو فرستادیم که بیان و توضیح همه چیز است ). (3)

و همچنین فرمود:

لیعلم ان قد ابلغوا رسالاتِ ربّهم وأحاط بما لدیهم و أحصى کلَّ شىءٍ عدداً (4) (تا بداند که آنان رسالتها و پیامهاى پروردگارشان را رساندند و او آمار و رقم همه چیز را دارد.) به خدا سوگند, او از موسى و عیسى داناتر و با فضیلت تر بوده و اگر آنان در اینجا حاضر مى بودند و سؤالاتى از من مى کردند پاسخ مى دادم ; اما من هم سؤالاتى مى کردم که آنان نمى توانستند،  پاسخگو باشند. (5)

پس از آنکه امیرالمؤمنین (ع ) دروازه‌ی دانش رسول خدا مى باشد و فرزندان او هم وارث علوم و دانشهاى اویند, پس امامان جملگى داناترین مردمند و از همه ـ اعم از پیامبران پیشین و دیگران ـ افضل و داناتر.

------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

1- الاعراف 145

2- الزخرف 63

3- النحل 89

4- الجن 28

5- بحار الانوار, ج 10، ص 215؛ استدلال امام چنین است که پیامبر اسلام افضل و اعلم از موسى و عیسى و همهء پیامبران پیشین بوده و چون ما نیز وارث علوم و دانشهاى او هستیم پس ما نیز از آن انبیا و رسولان اعلم وافضلیم .

 

منبع:

زندگانى امام جعفر صادق(ع)، مظفر، ص 286

جوان در قرآن

جوان در قرآن

 

جوان در قرآن

 

قرآن فصل جوانى را فرصت استثنایى عمر انسان مى‏داند. این واقعیت در آیات متعدد، با تعبیرات گوناگون مطرح شده است. گفته‏هاى قرآن در باب شناخت نیرو و استعداد جوانى به دو بخش گزارش و ارزشگذارى، قابل تقسیم است:

 

گزارش‏ها

در بخش گزارش، قرآن از رخدادهاى تاریخى یاد مى‏کند که به دست جوان طرّاحى و اجرا شده است. در این قسمت، هم اتفاقات تلخ و هشداردهنده که اشاره به آسیب پذیرى فوق‏العاده این قشر دارد، مطرح مى‏شود و هم از شاهکارهاى مثبت و سرنوشت‏ساز آنان سخن به میان مى‏آید.

اقدام همراه حضرت موسى علیه السلام به نابودى غلامى (یعنى جوانى که تازه صورتش موى و سبیل در آورده بود)، به این دلیل که به نیروى تهدید شده نسبت به پدر و مادرش تبدیل شده بود، گواهى است بر آسیب پذیرى جوان. قرآن مى‏گوید: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ» (کهف /74)

«پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا این که به نوجوانى برخوردند پس معلم موسى او را کشت».

همراه حضرت موسى‏علیه السلام راز و رمز این اقدام به ظاهر ناخوشایند را، این گونه توضیح داد:

«وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً» (کهف /80)

«اما آن نوجوان (که کشتم) پدر و مادر با ایمان داشت و ترسیدیم که آن دو را به طغیان و کفر بکشاند.

ماجراى پسر نوح و هلاکت او به دلیل مخالفت با پدرش، نمونه دیگرى است براى آسیب‏پذیرى جوان؛ چه آن که تعبیر «بُنَىّ» به معناى جوان است. چنانکه در آیات: یوسف /5 و لقمان /13 و صافات /12 به همین معنا مى‏باشد. و سیره قوم نوح نیز این بود که روحیه مخالفت با نوح علیه السلام را در سنین جوانى در فرزندان‏شان پرورش مى‏دادند. در روایتى آمده است:

اقدام همراه حضرت موسى علیه السلام به نابودى غلامى (یعنى جوانى که تازه صورتش موى و سبیل در آورده بود)، به این دلیل که به نیروى تهدید شده نسبت به پدر و مادرش تبدیل شده بود، گواهى است بر آسیب پذیرى جوان

«کان الرجل منهم یأتى بابنه و هو صغیر فیقفه على رأس نوح فیقول یا بنى ان بقیت بعدى فلا تطیعن هذا المجنون» 1

«سیره هر مردى از قوم نوح این بود که پسرش را در خردسالى مى‏آورد بالاى سر نوح‏علیه السلام و مى‏گفت: اگر بعد از من زنده بودى، از این مرد دیوانه پیروى مکن».

سیره تبلیغاتى تربیتى قوم نوح چونان جا افتاده بود که نوح‏علیه السلام در مقام مناجات با پروردگارش عرض کرد:

«إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً» (نوح /27)

«همانا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مى‏کنند و جز نسل فاجر و کافر به دنیا نمى‏آورند».

موج سیره تبلیغاتى مخالفان کنعان پسر نوح را نیز در سنین جوانى به دور از دید پدرش به کام خود برد، به گونه‏اى که ترس از طوفان هم نتوانست او را به همراهى با پدر وا دارد.

«وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِى مَعْزِلٍ یَا بُنَىَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ. قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ» (هود /43 - 42)

«نوح فرزندش را که در گوشه‏اى بود، صدا زد: پسرم همراه ما سوار شو و با کافران مباش گفت: به زودى به کوهى پناه مى‏برم تا مرا از آب حفظ کند».

در بخش گزارش‏هاى مثبت، قرآن به نقل مواردى مى‏پردازد که جوان صرفاً به دلیل روحیه فضیلت پذیرى ویژه این مقطع سنى به اقدام تاریخى و آموزنده دست یازیده است:

نمونه یک:

حضرت ابراهیم‏علیه السلام در جوانى به رشد لازم دست یافت و بر اساس آن به سراغ بت شکنى و پى آمد منفى آن شتافت.

«وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِى‏أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ» (انبیاء /51 - 52)«ما رشد ابراهیم را از پیش به او دادیم و به او آگاه بودیم آن هنگام که به پدر و قوم او گفت این مجسمه‏هاى بى روح چیست که همواره آنها را مى‏پرستید».

«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ» (انبیاء / 58-60)

«همه بتها را قطعه قطعه کرد مگر بزرگ آنها را، بدین منظور که شاید به سراغ آن بیایند. گفتند: که با بتهاى ما چنین کارى را کرده است؟ بى تردید او از ستمگران است. گفتند: شنیده‏ایم که جوان ابراهیم نام درباره بتها سخن مى‏گفته است».

نمونه دوم:

اسماعیل، در سنین نوجوانى در اوج بردبارى و حلم، قدم نهاد و در پاسخ مشورت خواهى پدرش که خواب دیده بود وى را سر مى‏برد، گفت: به مأموریتت عمل کن و خواست خداوند را انجام بده مرا ثابت قدم خواهى یافت:

«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَنَادَیْنَاهُ أَن یَاإِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا کَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ» (صافات /101 - 105)

«ما به ابراهیم بشارت نوجوان حلیم و بردبار را دادیم، هنگامى که آن غلام در عرصه فعالیت، همکار پدرش شد، ابراهیم گفت: پسرم: خواب دیده‏ام که تو را ذبح مى‏کنم، نظرت در این باره چیست؟ گفت: پدرم: دستورى که به تو داده شده اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت. وقتى هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین اسماعیل را بر زمین گذاشت، او را ندا دادیم که‏اى ابراهیم، آن مأموریتى که در عالم خواب به عهده‏ات گذاشته شده بود، انجام دادى ما این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم».

نمونه سوم:

حضرت یوسف‏علیه السلام در سال‏هاى جوانى ظرف وجودش مالامال حکمت و علم شد و در پناه خداوند از آزمون جنسى به بهاى سالها زندگى در زندان، سربلند بیرون آمد،

«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (یوسف /22 - 24)

«وقتى یوسف به کمال جسمى و روحى رسید، به او حکم و علم دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم و آن زن که یوسف در خانه‏اش بود، از او تمناى کامجویى کرد و درها را بست. گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده و مهیاست، یوسف گفت: پناه مى‏برم به خداوند و او پروردگارم است که مقام مرا گرامى داشته است. همانا ستمگران به رستگارى نمى‏رسند و آن زن قصد او را کرد و او نیز - اگر برهان پروردگار را نمى‏دید - قصد وى را مى‏کرد. این گونه کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم، زیرا او از بندگان مخلص ما بود».

نمونه چهارم:

موسى علیه السلام در جوانى رنگ کاخ نشینى که رفاه زدگى و مسؤولیت‏نشناسى است، بر خود نگرفت؛ بلکه بر عکس در پى همکارى با مظلومان و ستیز با ستمگران بر آمد:

«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ. وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِیعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ» (قصص /14 - 15)

جوان در قرآن

«وقتى موسى به کمال جسمى و عقلى رسید، ما به او حکمت و دانش دادیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم. او موقعى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دید که با هم مى‏جنگیدند، یکى از پیروان او بود و دیگرى از دشمنانش، آن کس که از پیروان او بود، مدد خواست، موسى مشت محکمى بر سینه آن دیگرى زد و به حیات او پایان داد».

نمونه پنجم:

موسى‏علیه السلام پس از بعثت و رسیدن به مقام رسالت، وقتى به مصر بازگشت و مشغول دعوت به دین و مبارزه با دستگاه خودکامه فرعونى شد، با استقبال صادقانه جوانان مواجه گردید و تنها مجموعه‏اى از کم سن و سال ترهاى قوم بنى اسرائیل راه او را پیش گرفتند. در حالى که ترس شکنجه فرعون و اشراف خودى، بر آنها سایه افکن بود.

«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ» (یونس /82)

«پس به موسى ایمان نیاوردند جز جوانانى از قوم او، در حالى که مى‏ترسیدند از این که در معرض شکنجه فرعون و سران خودشان قرار بگیرند».

نمونه ششم:

در ماجراى اصحاب کهف، قابل مطالعه است که تعدادى از کاخ نشینان جوان، به جنگ و مخالفت با محیط آلوده به شرک، بت پرستى و خود کامگى برخاسته و به قصد حفظ ایمان و باورشان به زندگى در آسایش و رفاه پشت پا زده و راه هجرت و آوارگى را در پیش گرفته و با انتخاب زندگى جدید، خواب و مرگ ویژه خود، معجزه یاد ماندنى را در تاریخ به ثبت رساندند:

«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» (کهف /14 - 13)

«ما داستان آنها را به حق، براى تو بازگو مى‏کنیم، آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت شان افزودیم. ما دلهاى آنها را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان‏ها و زمین است، هرگز غیر او معبودى را نمى‏پرستیم که [اگر چنین گوییم] سخنى به گزاف گفته‏ایم».

موسى‏علیه السلام پس از بعثت و رسیدن به مقام رسالت، وقتى به مصر بازگشت و مشغول دعوت به دین و مبارزه با دستگاه خودکامه فرعونى شد، با استقبال صادقانه جوانان مواجه گردید و تنها مجموعه‏اى از کم سن و سال ترهاى قوم بنى اسرائیل راه او را پیش گرفتند. در حالى که ترس شکنجه فرعون و اشراف خودى، بر آنها سایه افکن بود.

تمامى داستان‏هاى بالا بیانگر نوعى رابطه بین سنین جوانى و پاى بندى به ارزش‏ها، پاکى‏ها و پرخاش بر ضد گرایش‏ها و سنت‏هاى باطل است.

واژه‏هاى: «غلام»، «بلغ اشدّه»، «ذریة» و «فتیة» که همه به مقطع سنى معین اشاره دارد، قطعى‏ترین دلالتش این است که در این فصل از زندگى، انسان‏ها گرایش نیرومندى نسبت به گزاره‏هاى یاد شده دارند و باید آن را پاس داشت.

 

منبع:

سید ابراهیم سجادی، فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره چهل و شش

پیام نگار

پیام نگار

نویسنده: سید حسین حسینی

انتشارات : نگار

 

در این کتاب متن کامل خطابه غدیر به همراه ترجمه و یک مقدمه در مورد غدیر و خطابه غدیر آمده است .

منبع : http://khetabeghadir.com

اسرار غدیر

اسرار غدیر ( گزارشی تحلیلی از واقعه  غدیر )

نویسنده: محمد باقر انصاری

ناشر: مولود کعبه

 

این کتاب گزارشی کامل و جامع است از واقعه غدیر و مجموعه وقایعی که در غدیر خم و قبل و بعد از آن به وقوع پیوسته است. تمام مسائل مربوط به غدیر به صورتی کاملا مستند ، طبق آیات قرآنی ، احادیث متواتر و منابع شیعه و سنی مورد بررسی قرار گرفته است . بیان کیفیت وقوع جریان غدیر با تمام جزئیاتش ، فعالیت های منافقین و شیاطین در غدیر، چکیده خطبه غدیر تحقیق در متن و سند خطبه غدیر ، متن کامل عربی و فارسی خطبه و نیز اهداف خطبه در بخش های بعد، از مباحث مهم کتاب حاضر است. هم چنین در بخشی دیگر سفارشات پیامبر صلی الله علیه وآله و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین در بزرگ داشت غدیر عنوان شده است و در پایان نیز اتمام حجت خداوند عزوجل و معصومین علیهم السلام با اشاره به واقعه و حدیث غدیر بیان گردیده است

از نکات قابل توجه در این نوشتار این که محقق ارجمند به ذکر 226 منبع و ماخذ پیرامون حدیث غدیر پرداخته است که از این تعداد ، 167 منبع را کتب اهل سنت و علمای عامه تشکیل می دهند

منبع : سایت خطایه غدیر WWW.khetabeghadir.com

 

http://khetabeghadir.com/fa/index.php?option=com_content&task=view&id=34&Itemid=135